فرض کنید که کتابی برای بچه های زیر 14 سال تالیف کرده و می خواهید آن را وارد بازار کتاب نمایید.

نسخه دستنویس کتاب را در اختیار ناشر گذارده و منتظر شنیدن جواب "چطور است؟" می مانید.

ناشر، چند صفحه ای از کتاب را ورق زده(یقین داشته باشید که ناشری که پس از تورق چند صفحه ای از کتاب "به درد نمی خورد" می گوید، از بیشتر ناشرها کارش را بهتر بلد است!) و به شما "فروش نمی رود" می گوید.

مسلما یکی از ایرادات بزرگ ما ایرانی ها این است که خودمان را نمونه واقعی جامعه فرض کرده و وقتی از چیزی خوشمان نمی آید "خوب نیست" می گوییم. به همین ترتیب، چنانچه چیزی با ذوق و سلیقه مان سازگار باشد، آن را مطابق ذوق و سلیقه تمامی آحاد جامعه دانسته و "همه می پسندند" را بر زبان می آوریم.

به عنوان نمونه، ناشر کار بلدی که کار نشر کتب مخصوص بچه ها را بر عهده دارد باید دارای کودک فعال درون و پویا بوده و با نگاه یک خردسال سر از خوبی و بدی کتاب در بیاورد. در غیر این صورت، او باید کتاب( قطعا کپی کتاب!) را در اختیار شماری از کسانی که هنوز بزرگسال نشده اند گذاشته و وفق قاعده و قانون "مشت نمونه خروار است" نویسنده را مثلا مطلع اینکه "چون مشت کتاب را پسندیده، امید است که خروار هم خوشش بیاید" نماید.

جالب است که این روزها کتابی به نام "خودت باش دختر" فروش خوبی به هم زده و در میان کتب پر فروش بازار کتاب قرار گرفته است.

در این باره باید گفت که نویسنده کتاب اقبال خوبی داشته که ایرانی نبوده است، زیرا کافی بود شما در مقام نویسنده ایرانی، کتابی با همین نام را تقدیم آقای ناشر نمایید تا ایشان روی در هم کشیده و با عصبانیت هر چه تمامتر کتاب را بهتان مسترد نماید; چندان که گویی کسی به وی کتاب "بیشعوری" را تقدیم کرده و در انتها "به دردت می خورد" را آورده است!