انصافا هنوز به مرحله "قبیله یعنی یه نفر" نرسیده ایم! انصافا هنوز هم خونی معنا دارد! با این حال باید انصاف داده و پذیرفت که همبستگی معنا و مفهوم خود را از دست داده و همسایگی از همبستگی نیز کمتر معنا و مفهوم دارد.

امروزه همسایه ها هم یکدیگر را می شناسند و هم از شناخت یکدیگر عاجزند.

می شناسند، چون کافی است مرد جوان دسته گل به بغلی را مشاهده کنند که زنگ طبقه پایین را به صدا در می آورد تا کل ساختمان را مطلع "برای دختر همسایه پایینی خواستگار آمده است" نمایند.

نمی شناسند، چون اگر اطمینان داشته باشند که علیرغم در مسافرت بودن همسایه طبقه بالایی، اسباب و اثاث این طبقه توسط افراد کاملا ناآشنا و گاهی نقابدار جابجا می شود ترجیح می دهند مهر سکوت بر لب زده و "به ما چه که در کار و زندگی دیگران فضولی کنیم" بگویند.

خدا کند در اوضاع و احوال اینچنینی طبقه بالایی خواستگار طبقه پایینی نباشد، زیرا در این صورت به فوریت هر چه تمامتر طبقه پایینی مطلع "زار و زندگیشان را دزد برده و الان آه در بساط ندارند تا با آن بساط عروسی راه بیندازند" شده و سایر همسایگان با فکر بکر ذیل خوشحال می گردند:

 درست است که "یک شب هزار شب می شود"، اما اصلا نباید از حالا نگران بزن و بکوبی که خواب ناز را برای یکشب از چشمانشان خواهد ربود باشند.