من و بهمن کشاورز؟!

راستش را بخواهید خیلی آّبم با حقوقدان ها توی یک جو نمی رفت، زیرا به تجربه و فراست دریافته بودم که اغلب قریب به اتفاق ایشان عادت دارند "اینشتن وار" و به گونه ای که کسی از حرف هایشان سر در نیاورد سخن بگویند(هنوز هم نه می توانم "خیار غبن" را درست بخوانم و نه قادرم آن را درست و حسابی معنا نمایم!*)
مشکل یاد شده، قطعا، فقط به حقوق دان ها مربوط نشده و در کشور ما افراد زیادی پیدا می شوند که با نشان دادن فاصله معلوماتی که با مردم عادی دارند(نشان دادن با ایجاد فرق دارد!) نهایت تلاش و کوشش خود را خرج اینکه سری در میان سرها در بیاورند می کنند.
آش این قضیه آنقدر شور شده که "دکتر خوبی نیست، چون خطش را براحتی می توان خواند" را باید ضرب المثلی که ریشه تاریخی دارد ندانسته و آن را چیزی که به زمان حال مربوط می شود به حساب آورد.
بهمن کشاورز هرگز از اینجور آدم ها نبود و به همین دلیل وقتی برای اولین بار در روزنامه شرق چشمانم به جمال یکی از نوشته های ارزنده ایشان روشن شد و متوجه شدم که مسایل و مشکلات حقوقی را می توان ساده و آسان و جوری که بیشتر مردم عادی از آن ها سر در بیاورند بیان کرد، دیگر هرگز فرصت خواندن کارهای ایشان را از خود نگرفتم.
بزرگی گفته است که فقط وقتی می توانید متوجه اینکه جواب یک مسئله را به درستی فهمیده اید گردید که بتوانید آن را برای مادربزرگتان توضیح دهید.(این مطلب در ایران که معمولا سواد دیروزی ها بر امروزی ها می چربد صدق نمی کند)
با این حساب، انصافا بهمن کشاورز را باید در زمره نادر سرشناسانی که حق و حقوق مردم را به گونه ای که حالیشان شود گوشزد کرده و بر اعتقاد جا افتاده "هر چقدر کمتر بدانند ارزش و اهمیت ما بیشتر می شود" استوار نبود به حساب آورد.
لذا، نگارنده که تنها قطراتی شیرین از شهد اقیانوس بیکران علم و دانش و اخلاق بهمن کشاورز را چشیده محق است که کاملا دلتنگ نوشته هایی که دیگر نیستند بوده و به حال و روز شاگردان و دانش آموختگانی که از این اقیانوس بهره ای به مراتب بیشتر برده اند، که بعد از این چگونه خواهد بود، تاسف بخورد!؟
*اصلا درست نوشته ام!؟
منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.