کارت را همراه نبرده بودیم و به این مناسبت مجبور شدیم در عوض سینمای پولی سر از یک جشن مجانی، که برای عموم تهیه و تدارک دیده بودند، در بیاوریم.

مجری مراسم در ابتدا توضیح داد که این جشن با همه جشن هایی که در آن ها شرکت کرده ایم فرق دارد و در طی جشن با سورپرایزهای فراوانی روبرو خواهیم بود(انصافا راست می گفت)

در همان بدو مراسم، مجری یک تراول 50 هزار تومانی از جیب خارج کرده و "هرکس این تراول را می خواهد جلو بیاید" را بر زبان آورد.پس از این دعوت، دختری نوجوان با تانی چند دقیقه ای از جا برخاسته و تراول را مال خود نمود.

پس از این اتفاق عده ای در جواب سوال "چرا شما نیامدید؟" پاسخ "خجالت کشیدیم" را دادند و گروهی اظهار "فکر کردیم سر کاری است" را نمودند.

مجری با استماع جواب ها اولین درس مراسم را نثار میهمانان گرامی نمود:"شما هر آنچه بخواهید را می توانید به دست بیاورید"

دومین جایزه قرار بود طی یک مسابقه اهدا گردد.به این مناسبت مجری برنامه پنج داوطلب را طلبیده و از آن ها خواست از روی نوشته، مطلبی که در آن بز و دزد فراوان داشت و خواننده جای دزد و بز را قاطی می کرد بخواند(در زمان ما که بزخری و دزدی کمتر بود معمولا خواسته می شد که چند بار "قوری گل قرمزی" ادا شود)

اولین شرکت کننده تقریبا خوب خواند که اصلا باب میل آقای مجری نبود.دومی تپق فراوان زد و مجری را کاملا ذوق مرگ نمود.سومی از فرصت در اختیار نهایت بهره را برده و با بیاناتی در مایه های "خدا پدر بز دزدها را بیامرزد" بیانیه سیاسی خود را خواند.چهارمی خوب خواند و پنجمی از پس خوب خواندن بر نیامد.

به رسم معمول مسابقات اینچنینی به همه شرکت کنندگان جایزه داده و بر درس اول درس دوم را افزودند:"اگر می خواهید چیزی را به دست بیاورید حتما آن را به دست خواهید آورد حتی اگر لیاقت و شایستگی آن را نداشته باشید!"(بعد می گویند که چرا مردم بز دزد می شوند!)

در سورپرایز سوم مردم سراغ ده هزار تومانی های خود رفتند، چون قرار شده بود که مجری مراسم تراول پنجاه هزار تومانی خود را به کسی که سمت راست شماره سریال ده هزار تومانیش به 111 ختم می شود بدهد.از آنجا که در میان جمع دو نفر یافت شدند که دارای شرایط اهدای جایزه 50 هزار تومانی گردیدند مجری مراسم تراول را نصف کرده و نیمی از آن را نصیب هر کس نمود(لابد درس سوم مراسم این بود که مردم ارزش پول ملی کشور را دانسته و از مچاله کردن و پاره کردن آن پرهیز نمایند!)

بعد از آن مجری از دو طرف خواست که به میل خود نیم دریافتی تراول را به طرف دوم بدهند.یکی این کار را کرد که هم با تشویق حضار مواجه شد و هم به عنوان جایزه دو تراول پنجاه هزار تومانی را از آن خود نمود.مجری با پایان ماجرا درس چهارم را به مردم داد:"اگر از خیر پول بگذرید و آن را به دیگران اهدا کنید بیشتر از آن گیرتان خواهد آمد!"

با گرفتن درس چهارم همه مردم به شدت مجری را تشویق کردند و حتی یک نفر هم نگفت که پس چرا در حالی که همگی از خیر پول گذشته بودند(حالا به هر دلیلی!) تا پول نصیب دختر نوجوان شود پول بیشتری گیرشان نیامده است!

با ادامه مراسم جشن، حرف ها دلنشین تر شده و صورت ها از شدت گریه خیس تر و بارانی تر می شد!

جالب این بود که بیشتر مردم این گریه ها را دوست داشته و اصلا پرسش اساسی "به جشن نیامده ایم که گریه کنیم" را بر زبان نراندند.کسی چه می داند؟شاید درس آخر مجری مراسم این بود که همانگونه که اصلا مهم نیست که مردم از مراسمی خوششان بیاید یا نیاید، زیرا همیشه به دستور مجری مجبورند یک کف مرتب بزنند اینکه مردم به بهانه شرکت در جشن وارد میدان شده و در نهایت بهای شرکت در مراسم را با غم و اندوه و عزاداری بپردازند هم کوچکترین اهمیتی ندارد!