"زبان" به چه درد می خورد؟!
در باره "بیوگاز" مطالعه کرده و دنبال مطلب خوب می گشتم که در یکی از کتب نگاشته شده به زبان انگلیسی به متن زیر برخورد نمودم:
"بیوگاز همان گاز معده است!تعجب کردید!باید بدانید که هیچ تعجبی ندارد و چنانچه شما بتوانید شرایطی مانند آنچه در معده گاو وجود دارد ایجاد نمایید عملا یک واحد تولید بیوگاز ساخته اید"
اگر بخواهم انصاف دهم باید پذیرای این نکته باشم که در میان همه کتبی که به زبان فارسی در باره بیوگاز نوشته شده و مورد مطالعه نگارنده واقع شده است، هیچ متنی به اندازه متن بالا به گونه واضح و شفاف به بیان چیستی بیوگاز و چگونگی تولید آن نپرداخته است.
شاید دلیل این امر را بتوان در تفاوت استفاده از زبان ما و مردم کشورهای پیشرفته مشاهده نمود، زیرا در حالی که مردمان آن دیاران از زبان برای انتقال مفهوم از کسی که چیزی را می داند به کسی که آن چیز را نمی داند استفاده می کنند، ما زبان را برای معرفی خویش و برای اینکه شنونده بداند چقدر می دانیم به کار می گیریم.
در این رابطه بد نیست اشاره نماییم که گاه مطالب بیان شده حسابی در وادی ادبیات غامض و پیچیده گرفتار آمده و فکر و ذکر ما را تنها متوجه معرفی خود تحت عنوان یک آدم مودب و فرهیخته می نماید.
بدیهی است که در چنین شرایطی در انتقال مطلب کاملا ناکام مانده و شنونده را وا می داریم که در دل "این که گفتی یعنی چه؟!" را بیان نماید.
جالب است که در حالی که خیلی از ما دارای تکیه کلام "می دانی می خواهم چه بگویم؟" می باشیم، کمتر کسی متوجه اینکه حتی این تکیه کلام که برای جا انداختن مطلب مورد استفاده قرار می گیرد ایراد دارد است، زیرا چون اگر کسی از قبل بداند که گوینده می خواهد چه بگوید ، نیاز به شنیدن مطلب ندارد، مراد بیشتر افراد از پیشکش کردن عبارت بالا این است که فرستنده ایراد ندارد و این عیب و ایراد گیرنده است که بخوبی قادر به درک مطلب نیست.
متاسفانه شمار قابل توجهی از افراد تحصیلکرده و رده بالای جامعه هم توصیه به حرف زدنی که از آن چیزی عاید شنونده نشود می کنند.به عنوان مثال ما استادی داشتیم که در هنگام تدریس کاربرد سموم به شدت هر چه تمامتر دانشجویان گرامی را از کاربرد "یک مشت سم را در یک آفتابه آب حل می کنیم" بر حذر داشته و معتقد بود این روش تدریس سمپاشی هرگز برای گوینده اعتباری به اندازه استفاده از واژه هایی همانند گرم و سی سی به همراه ندارد(از نظر استاد گرامی حفظ اعتبار آموزش دهنده از اینکه آموزش گیرنده وفق سواد خود و توانایی انجام کارهای خواسته شده کار یاد بگیرد ارزش به مراتب بیشتری را داشت!)
قطعا مشکل تنها به استاد کاربرد سموم ربط پیدا نمی کرد و دانشکده هم قبل از هر بازدید دانشجویان گرامی را توجیه می کرد که شان و اعتبار دانشکده را حفظ کرده و از مطرح ساختن سوالات بچگانه و پیش پا افتاده پرهیز نمایند.(یعنی شان دانشکده از یادگیری بچه ها ارزش بیشتری داشت!ظاهرا مسئولین فراموش کرده بودند که هدف اصلی تاسیس دانشکده ها یادگیری می باشد!)
امروزه متوجه منظور نشدن در جامعه ما آنقدر معمولی شده که دیگر "دکتر خوبی نیست!چون براحتی می توان خطش را خواند" جوک و لطیفه به حساب نمی آید.
رجحان حفظ پرستیژ و اعتبار ما ایرانی ها بر ارتباطی که باید صورت گیرد تا آنجا پیش رفته که در حالی که بسیاری از گردشگران خارجی با یادگیری دو کلمه فارسی، آن ها را با شور و شوق زایدالوصف, علیرغم علم به ایرادات و اشکالات موجود, به کار می برند، ما ایرانی ها کماکان پول حسابی برای ثبت نام در آموزشگاه زبان خرج کرده، اما به مجرد حضور در کلاس از ترس ادای غلط کلمات و جملات خود را در پشت سر یکدیگر پنهان ساخته و ترجیح می دهیم که تا زمان آموزش کامل و وقتی که بتوانیم مثل بلبل انگلیسی حرف بزنیم، جیکمان در نیاید.
با تمام این ها عجیب است که خیلی ها در تعجب اینکه ما ایرانی ها نمی توانیم دو کلمه با هم حرف بزنیم به سر برده و بی خبر از این هستند که ما حرف زدن را جهت معرفی خود و نه برای برقراری ارتباط با شنونده یاد گرفته ایم.شاید برای همین است که در هنگام معرفی ناکامل خود، حرف را در دهان گوینده گذاشته و با قطع صحبت وی به ادامه معرفی خود اقدام می نماییم!؟
پ ن:برای اینکه مشخص شود تفاوت ما با آنور آبی ها از کجا تا کجاست بد نیست کمی در باره "مهندسی ارزش" صحبت کنیم.در بسیاری از کشورهای پیشرفته قبل از اجرایی شدن طرح های بزرگ و پر هزینه کارگاهی تشکیل شده و از خبرگان و صاحب نظران کاری که قرار است انجام شود دعوت به عمل می آید.هدف از تشکیل کارگاه این است که بی آنکه به کیفیت کار لطمه بخورد هزینه های انجام کار پایین آورده شود.در بسیاری از موارد اولین پیشنهاد، توصیه ای کاملا مسخره و خنده دار است که شلیک قهقهه حضار را به همراه می آورد.بعد از اتمام خنده ها، یک نفر در دنباله "پیشنهاد بدی نیست!" راهکاری ارائه می دهد تا پیشنهاد را از "تا این اندازه خنده دار بودن" خارج نماید.بعد از آن دیگران هم وارد میدان شده و با ایجاد تغییر و تحول کاری می کنند که یک پیشنهاد مسخره و خنده دار در نهایت 30 تا 50 درصد از هزینه های یک طرح را کم کند و در ضمن بلایی سر کیفیت طرح نیاورد!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.