جالب است که در حالی که اغلب قریب به اتفاق بزرگان عوالم مختلف دنیا را می باید در زمره آنانی که عشق به درس و کار را کاملا جدی گرفته اند به شمار آورد, پدران و مادران ایرانی کماکان بر یک پایی مرغ تاکید کرده و تلاشی چشمگیر به خرج می دهند تا بچه های خود را به انتخاب هایی عاقلانه, نه عاشقانه, ترغیب نمایند.

خوشمزه اینجاست که والدینی که با مخابره پیام هایی در مایه های "همه که علی دایی نمی شوند" و گتو کجا و استاد داود رشیدی کجا؟" در برابر فوتبالیست شدن یا گرد هنر چرخیدن دلبندان خود می ایستند, هرگز نمی توانند بچه ها را یک پزشک ساده و معمولی دیده و در رویاهای خویش ایشان را در کسوت "پروفسور سمیعی" مشاهده نکنند!

متاسفانه,  ما ایرانی ها از دیر باز با بیاناتی در مایه های "عشق کیلو چنده!؟", نشان داده ایم که برای عالم عاشقی کوچکترین ارزش و اهمیتی قائل نیستیم.

از این گذشته, در فرهنگ ایرانی از دیر باز "دلم می خواهد" در زمره بیانات زشت و بی ادبانه ای شمرده شده است که تنها می باید از دهان آن هایی که سر سفره پدر و مادر بزرگ نشده اند بیرون بیاید.

یکی از ایرادات وارده به رفتارهای عقلایی این است که معمولا مردم میزان عقل خود را بیش از میزان موجود ارزیابی می کنند.در این باب گفته شده که تنها چیزی که همه مردم معتقد به تقسیم عادلانه آن هستند "عقل" می باشد, زیرا هیچکس "به من کم رسیده است!" نمی گوید.

توجه به مورد بالا باعث می شود که بسیاری از افراد در باره رفتار عاقلانه خود شک کرده و از خود "واقعا کارم عاقلانه بود؟" را بپرسند.این در حالی است که در رفتارهای "دلی" کسی در باره علاقه خویش شک نکرده و به خود "نکند گول دل را خورده ام؟" نمی گوید(این عبارت معمولا در تقابل "عشق" و "عقل" مورد استفاده قرار می گیرد)

کوتاه سخن اینکه هنگامی که شما یک پیراهن "دلنشین" را خریداری می کنید, می توانید همیشه در باره آن "می ارزد" بگویید, اما وقتی با حساب و کتاب های منطقی نسبت به ابتیاع یک جنس یا کالا اقدام می کنید مجبورید یک جورهایی با نکوهش های خویش و "کمی بیشتر وقت می گذاشتم کلاه کمتری سرم می رفت" کنار بیایید.

منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد