تو اونور میز,من اینور میز؟!

می گویند پولی که یک آدم خوش شانس پیدا می کند همان پولی است که یک آدم بدشانس گم کرده است.متاسفانه این واقعیت همان چیزی است که در استخدام های کشور ما بخوبی هر چه تمامتر خودش را نشان می دهد و روی این حساب مدیران بیشتر ترجیح می دهند به استخدام افرادی همت گمارند که با قبول حداقل حقوق دریافتی هزینه محصولات تولیدی یا خدمات ارائه شده را تا حد امکان پایین بیاورند.
اگر مردم و یا به عبارت دیگر مشتری ها قیمت صرف را تنها عامل رضایت می دانستند و بی توجه به کیفیت خدمات و محصولات عازم بازار می شدند(یا بازار را عازم خود می کردند) رویه استخدام های رایج هیچ اشکالی را بوجود نمی آورد.با این حال در عمل دیده می شود که چنین نیست و قیمت تمام شده به تنهایی قادر نخواهد بود که مشتری را از خود راضی نماید.
نگارنده در سال های اول استخدام برای مقامات ارشد سنگ تمام می گذاشت و کارهایی که افراد عادی انجام نمی دادند را به بهترین نحو ممکن صورت می داد(اسنادش واقعا موجود است!) انصافا در آن زمان ها دستمزد خوبی هم می گرفتم و علاوه بر آن در پایان سال کاری و نزدیک عید ضمن شنیدن "می دانم با بقیه فرق داری" , که حسابی دلنشین بود , پاداش خوبی هم دشت می کردم.
متاسفانه بعد ها مقامات ارشد شنیده ها را جایگزین دیده ها کرده و در عوض قیاس عینی کارهایی که توسط همکاران مختلف صورت می گرفت شنیده هایی در مایه های "آنقدر ها هم که فکر می کنی ارزشمند نیست" و "با خیلی کمتر از این پول ها هم کارت را حسابی راه می اندازد" را آویزه روح و روان خود نمودند!
آب رفتن سال به سال حقوق و مواجب دریافتی موجب شد که نگارنده با اندیشه درست و حسابی به "بی مزد بود و منت آن خدمتی که کردیم یارب روا مدارد مخدوم بی عنایت" از بین رفتن حس قدرشناسی دیگران را عاملی برای رفتار بهلولی خویش بگیرد:
روزي سوداگر بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم ؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه . آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خرید و انبار نمود . اتفاقاً پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول برخورد این دفعه گفت : بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم . جواب داد پیاز بخر و هندوانه . سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود . پس ازمدت کمی تمام پیاز و هندوانه هاي او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود . فوري به سرغ بهلول رفت و گفت که بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی برده ولی دفعه دوم این چه پیشنهادي بود کردي ؟ تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدي گفتی آقاي شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودي منهم از روي عقل به تو جواب دادم . ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودي ، من هم از روي دیوانگی جواب ترا دادم . مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلب را درك نمود .
در این باب خوب به یاد دارم که زمانی که مدیر عامل شرکت با تغییر موضعی آشکار و مثال زدنی دست به استخدام افرادی کم مایه که حاضر شده بودند با دستمزد تقریبا هیچ کار او را راه بیندازند کرده بود کارها به نحو اقبح پیشرفت کرده و به نحو احسن پسرفت نموده بود.
در همین سال ها بود که ما مناقصات زیادی را به خاطر نمره صفری که در خلاقیت می گرفتیم از دست دادیم.مسلما این چیزی نبود که مدیر عامل را خوشحال نماید و روی این حساب پرسنل مجموعه بارها و بارها شاهد توهین ها و تحقیرهای دشت شده از سر نداشتن خلاقیت بودند.متاسفانه در چنین مواردی وفق گفته یکی از بزرگان که "مردم به غلط ادعا می کنند که زیر بار حرف حق می روند و تجربه نشان داده که اغلب قریب به اتفاق ایشان فقط زیر بار حرف زور می روند" کمتر کسی واکنش لازم را نشان داده و جرات بر زبان آوردن حرف حق "ما اگر یک دهم میزان انتظار شما خلاقیت داشتیم , در عوض ترمیم عایدی شما نسبت به ترمیم دریافتی خویش اقدام می کردیم" را پیدا می کرد.
شاید باور کردنش سخت باشد, اما نگارنده سالهایی کوتاه در عضویت شرکتی بوده که آن هایی که به حقوق کم رضا نداده و برای دریافت دستمزد خویش چک و چانه حسابی می زدند را بسیار بیشتر تحویل می گرفته است!ایده مدیران شرکت هم این بوده که آنی که از حق و حقوق خویش به راحتی دفاع می کند و زیر بار حرف زور ما نمی رود قادر است از حق و حقوق شرکت در قبال مشتری ها دفاع کرده و موجبات اینکه در قبال کارهای ارزشمند صورت گرفته تخفیفات قابل توجه عاید مشتری ها نگردد را فراهم می آورد.
متاسفانه این روزها بذر اینجور شرکت ها را ملخ نوش جان فرموده است و جا دارد که در رثای آن ها ضمن گفتن "آن گل که بیشتر به چمن می دهد صفا گلچین روزگار امانش نمی دهد" از سخنان گهر بار امیر کبیر مایه بگذاریم:
روزی ناصرالدین شاه و امیرکبیر در اصطبل اسبها را بازدید میکردند. شاه به امیر گفت: کجا رفتند آن اسب هایی مثل رخش و بور و شبدیز و عرّان که این روزها اثری از آنها نیست؟ امیر گفت:قربان، آن اسب ها را سوارانی مثل رستم و اسکندر و پرویز و لطفعلی خان سوار شدند و با خود بردند!
منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.