چرا مشکلات حل نمی شوند؟!

اوضاع و احوال رفاهی و معیشتی مردم اصلا تعریفی نیست.این موضوع نه تنها سبب شده است که سفره های بسیاری از ایشان کوچک و غیر قابل رویت گردد، بلکه موجب گشته است که خیلی از آن ها در عوض غذای حاضری، غذای غایبی سر سفره بگذارند!
در این شرایط انتظار می رفت که آن هایی که دستشان خوب به دهانشان می رسد کمک حال مردم شده و ایشان را برای گذر از بحران یاری رسانند(شاید به رغم نظر آقای رییس جمهور شرایط کشور بحرانی نباشد، اما واقعا باید قبول کرد که شمار قابل توجهی از جمعیت ایران حقیقتا با بحران های رفاهی و معیشتی دست و پنجه نرم می کنند!)
متاسفانه این موضوع کمتر اتفاق افتاده و بیشتر کمک ها از سوی اقشار پایین دست جامعه و آن هایی که به برکت داشتن چیزی برای خوردن، "خدا کریم است" می گویند نثار مردمی که حتی در خرج یومیه خود مانده اند می گردد.
با این حساب ، در عوض اینکه شاهد شیوع و وفور تابلوهایی باشیم که در آن ها مردم بی بضاعت و نیازمند , به ویزیت و درمان رایگان وعده داده شده اند بیش از هر چیز نانواهایی را می بینیم که آستین همت بالا زده و نان های خوش پخت خود را مجانی در اختیار نان آورانی که از نان آوری افتاده اند قرار می دهند.
با نگاه به دیگر کشورها می توانیم متوجه شویم که این اوضاع در بسیاری از سرزمین ها عمومیت ندارد و اقشار مرفه و بالادستی ساکن در آن ها در مواقع بحرانی بی آنکه به تاسی از عادل فردوسی پور "چقدر ما خوبیم!" بگویند نهایت تلاش خود را معطوف باورپذیر نمودن "غصه نخورید!درست می شود" جاری شده بر زبان مسئولین و دولتمردان و نصیب گشته توسط مردمان عادی فاقد زندگی های عادی می نمایند.
خوشبختانه ما ایرانی ها از نادر مردمانی هستیم که در مواقع بحرانی کاری به واقعیت نداریم و وقتی بحث مقایسه پیش می آید خوب می دانیم که امر قیاس را چگونه باید صورت دهیم تا نتیجه دلبخواهمان از آب در بیاید.به عنوان مثال وقتی ما در مقایسه با همسایگان یا مردمانی که در سرزمین های دور دست زندگی می کنند کم می آوریم از گذشته پر افتخار خود مایه نگذاشته و در عوض "وضعمان از قبل که خیلی بهتر است" می گوییم.
شوربختانه این نسخه نیز در حال حاضر افاقه کردنی نیست و کافی است به گوشه هایی از زندگی افراد سرشناسی که زمانی نام سرزمینمان را به نیکی سر زبان ها انداخته بودند نظر بیندازیم تا بخوبی متوجه گردیم که از نظر اخلاقی از کجا به کجا رسیده ایم:
دکتر مرتضی شیخ مردی بود که برای درمان بیماران روز و شب نمی شناخت و نه تنها از بیماران ندار پول قبول نمی کرد که حتی خرج دارو و غذایشان را هم خودش تقبل می کرد، رمزی با داروخانه ها داشت که بعضی از نسخه ها را رایگان بپیچند البته رایگان که نه به حساب دکتر بپیچند، ظرف دریافت وجه درمانش هم بجای سکه با سر نوشابه پر می شد فقط برای اینکه با درآمدن صدای جرینگ فلزها بیمار از وضع مالیش شرمسار نباشد؛ او خود به سراغ بیماران می رفت و خیلی از قوانین نانوشته پزشکی را برای بهتر شدن اوضاع شهرش زیر پا می گذاشت، او ثابت کرد که می شود افسانه شد
نقل از یک سبزیفروش: ابتدا که دکتر در محله سرشور مطب باز کرده بود، من هنوز ایشان را نمیشناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من میآمد و قیمت سبزیها را یادداشت میکرد اما خرید نمیکرد. پس از چند روز حوصلهام سر رفت و با کمی پرخاش به او گفتم: «مگر تو بازرسی که هر روز میآیی و وقت مرا میگیری؟» وی گفت: «خیر، من دکتر شیخ هستم و قیمت سبزیجات را برای آن میپرسم تا ارزانترین آنها را برای بیماران خودم تجویز کنم.»
از دکتر حسین خدیوجم نقل است: روزی در مطب دکتر بودم و او برای بیمارانش آب پاچه تجویز میکرد. از ایشان پرسیدم چرا بهجای سوپ جوجه، آب پاچه تجویز میکنید؟ ایشان گفتند: «چون برای جبران ضعف بدن بیمار مانند سوپ جوجه موثر است؛ و مهمتر آنکه پاچۀ گوسفند ارزان است.»
- روزی در اواخر عمر که دکتر در بستر بیماری بود و همانجا هم بیمار میدید، یکی از فرزندان وی به ایشان پیشنهاد کرد حداقل ویزیت را ۵ تومان کنید. دکتر در جواب گفت: «عزیزم! من یا دیوانهام یا پیغمبرم. اگر دیوانهام که با دیوانه کاری نمیتوانید بکنید، و اگر پیغمبرم بیخود میکنید به پیغمبر خدا دستور میدهید.»
- روزی مردی از دکتر سوال میکند: «شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار از موتورسیکلت استفاده میکنید؟» دکتر در جواب میگوید: «منزل مریضهایی که من به عیادتشان میروم آنقدر پیچ در پیچ است و کوچههای تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمیتواند عبور کند. بنابراین مجبورم با موتور به عیادتشان بروم.»
منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.