شاید با اطلاع از ماجرا کسانی که نوشته های نگارنده را می پسندند "عجب؟!" بگویند و آن هایی که دوستدار چنین خزعبلاتی نیستند "کاملا معلوم بود" را بر زبان بیاورند.

ماجرا این است که نمرات انشای من هرگز چندان تعریفی نبوده است،زیرا هنوز هم اگر مجبور باشم در یک مکان خاص مثل صندلی کلاس و سر یک زمان ویژه همچون ساعت امتحان و در باره یک سوژه نخ نما(نخ نما هم نباشد توفیری نمی کند) دست به نگارش بزنم،برگه را خالی تحویل داده و یا ترجیح می دهم دیگر هرگز با آموزگار گرامی چشم در چشم نشوم.

البته آموزگاران گرامی همیشه حق داشته اند "زنگ انشا" را به شیوه ای که عادت داشته اند برگزار کنند،زیرا اگر قرار بود برخی شاگردها انشای خود را در خارج ساعات کلاسی و در بیرون از مدرسه بنویسند چگونه می شد تشخیص داد که نویسنده انشا واقعا چه کسی بوده است(انصافا آن موقع ها هم معلم ها به اندازه این موقع ها به دانش آموزان گرامی اعتماد داشتند!)

از این گذشته کسی که قرار است شعور را فدای شور نموده و با پشت پا زدن به مال دنیا در عوض دکتر،مهندس شدن نویسنده گردد دست کم باید یاد بگیرد که آنجور که مردم دوست دارند و نه طوری که خودش می پسندد دست به قلم ببرد.با این حساب اگر سوژه یک نوشته در عوض اینکه دلبخواه معلم باشد وفق نظر نویسنده انتخاب شود نویسنده در ادامه کار به مشکل خواهد خورد زیرا اگر برای مردم بنویسد کتاب های او خریدار درست و حسابی نخواهند یافت(غیر درست و حسابی هم نخواهند یافت!) و اگر زیر دست مدیر مسئول و سر دبیر فعالیت نماید باید مدام مراقب اینکه دلنوشته های خود را با گذراندن از فیلتر عقل تبدیل به دست نوشته سازد باشد.

با همه این احوال بسیار مشتاق این هستم که بدانم معلم هایی که یک عمر از بچه های مردم خواسته اند که "تابستان را چطور گذرانده اند؟" را شرح داده و یا بر "برتری علم بر ثروت" مهر تایید بزنند آیا در نهایت یاد گرفته اند که تابستان خود را خوب سپری سازند و با به کار گیری حرف حساب "علم ثروت می آورد ولی ثروت علم نمی آورد" اوضاع و احوال معیشتی و رفاهی خوب و در خور شان "آموزگار" داشته باشند!؟