آنچه ما را خواهد کشت؟!

شاید شما هم داستان آن پسر بچه تنبل که برای چند روزی در خانه تنها می ماند تا پدر و مادر به مسافرت بروند را شنیده باشید.بابا و مامان که به شدت نگران هستند که بچه را از زور تنبلی مرده ببینند به تعداد روزهای مسافرت شیرینی حلقه ای درست کرده و با رد کردن آن ها از ریسمان،ریسمان را به گردن فرزند می اندازند.بعد هم به بچه توصیه اکید می کنند که در ازای هر روز نبودن آن ها یکی از شیرینی ها را بخورد تا از گرسنگی نمیرد.
متاسفانه ماجرا به خوبی مورد انتظار پدر و مادر جلو نمی رود و آن ها هنگام برگشت با جسد بچه تنبلی مواجه می شوند که با خوردن شیرینی های جلو گردن و نخوردن شیرینی های پشت گردن جان به جان آفرین تسلیم کرده است!
شوربختانه باید پذیرفت که تنبلی از ویژگی های ذاتی ما ایرانی ها است و اگر هم احیانا کسی بتواند به مدد ذات خود از خصیصه تنبلی جان سالم به در ببرد، بزودی و از طریق در و همسایه تنبلی را به عنوان وجه تسمیه ای اکتسابی دشت خواهد نمود.
همه می دانند که ژاپنی ها همواره خود را به عنوان ملتی سخت کوش معرفی کرده و به نیکی نشان داده اند که سرمایه نیروی انسانی آنقدر ارزشمند است که سرزمینی که این سرمایه را دارد و بخوبی از آن استفاده می کند اوضاع و احوال معیشتی و رفاهی به مراتب بهتر از کشورهایی دارد که دل خویش را به سرمایه های طبیعی و خدادادی همچون نفت و طلا و گاز خوش ساخته اند.
با این حساب است که در حالی که ژاپنی ها همواره کاری برای انجام دادن دارند،یک مسافرت با تاکسی و اتوبوس در داخل کشور شما را به خوبی هر چه تمامتر با ایده عمومی "حیف است مردمی که زیر پایشان نفت است تا این اندازه مشکل معیشتی و رفاهی داشته باشند" آشنا خواهد ساخت.
لذا هرگز نباید تعجب کنیم که هر چند برای ژاپنی ها 1.5 ساعت مطالعه روزانه و خودکشی در نتیجه جدی نگرفتن مسئولیت افتخار آمیز است،ما ایرانی ها 2 دقیقه مطالعه روزانه و نیم ساعت کار اداری روزانه بخش دولتی و دو ساعت فعالیت اداری بخش خصوصی و تعداد افرادی که در حوادث رانندگی و افتادن هواپیماها می میرند را جز اعداد و ارقامی که به درد آماردهی و بودجه گیری می خورد محسوب نمی کنیم.
آن هایی که فقط کمی مطالعه تاریخی دارند خوب می دانند که تلاش و کوشش مستمر و پیگیر ویت کنگ ها بود که امریکا را به ایده "ویتنام تسخیر ناپذیر است" کشاند.
راستی چرا راه دور برویم!ما در همین ایران خودمان هم آذربایجانی را داریم که زمانی ستار خان،سردار مقاومت،در باره اش چنین داد سخن داده است:
من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران زمین می خورد...اما در جریان مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم ،بدون غذا.بدون لباس.از قرارگاه آمدم بیرون...چشمم به زنی افتاد با بچه ای در بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش پایین آمد. چهار دست وپا رفت به طرف بوته علف.علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها را خوردن... با خود گفتم الآن مادر آن بچه به من فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته است.
اما... مادر کودک آمد بچه اش را بغل کرد و گفت :
عیبی ندارد فرزندم
"خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم"
آنجا بود که اشکم در آمد.
متاسفانه نوه،نتیجه های ایرانیان دیروز به خوبی نیاکان و پیشینیان خویش از عهده انجام وظیفه بر نیامده اند و به همین سبب است که به مجرد شنیدن خبر "بزودی تحریم خواهیم شد" در عوض اینکه خود را آماده کم خوری و کم پوشی ،که به دیگران هم برسد ، نمایند یاد صرافی ها کرده و دولت را بیش از اینکه نگران عرضه ارز نمایند در هول و ولای طول صف های متشکله فرو برده اند!
این،همان چیزی است که باید به شدت نگرانمان کند،زیرا در حالی که مردمان اهل کار و کوشش و تلاش می توانند بدترین تحریم ها را پشت سر گذاشته و خم به ابرو نیاورند، آن هایی که سالهاست از خام فروشی نفت ارتزاق و امرار معاش کرده اند در بسته شدن شیرهای نفت و از دست دادن فروش این مایه حیات حتی حال و حوصله اینکه به شیرینی های پشت گردن هم دست بزنند نخواهند داشت!؟
منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.