حیوان,حیوان است؟!

مولوی،علیه الرحمه، با بیان "کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذارما هم مردمانیم" به تفاوت آشکار انسان و حیوان اشاره می کند.
سعدی بزرگ ، ضمن قبول فرمایش جناب مولانا ، به این نکته می پردازد که موجود زنده ای که جان دارد و جان شیرین خوش است ، ولو اینکه مور باشد ، را نباید مورد آزار جسمی و روحی قرار داد.
در میان ضرب المثل های فارسی "نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است" را داریم که خلاف های حیوانی را همچون خلاف های انسانی ارادی و دلبخواه قلمداد نکرده و به این مناسبت،تلافی ها و انتقام های انسانی اعمال شده بر روی حیوانات را اعمالی منطقی و عقلانی نمی داند.
همه می دانند که دوستداران و طرفداران پرو پا قرص حیوانات هم دست بالا حیوانات را به چشم حیوان دیده و تنها به این مناسبت است که حق حیات و خوب زندگی کردن آن ها را به رسمیت می شناسند.
این در حالی است که برخی از افراد نگاهی عمیق تر به جامعه حیوانی انداخته و سعی و تلاشی ویژه به خرج داده اند تا افراد بشر را مجاب نمایند که چشم ها را شسته و جوری دیگر به حیوانات نظر اندازند.
نقل است که ناصرالدین شاه قاجار شیری بسیار دوست داشتنی داشته است.وقتی مدتی مدید می گذرد و شاه قاجار از حال شیر اطلاع حاصل نمی کند،تلگرافی زده و احوال شیر را جویا می شود.
هنگامی که پادشاه پاسخ "حال حیوان خوب است" را دریافت می نماید به شدت بر آشفته شده و فریاد بر می آورد که :"شیر حیوان نیست!حیوان کسی است که او را به این اسم صدا می زند!"
جرج برنارد شاو،طنز پرداز شهیر ایرلندی، می گوید که وقتی انسانی حیوانی را می کشد نام این کار را شکار می گذاریم،اما هنگامی که حیوانی دست به کار کشتن انسان می شود،این امر را درنده خویی به حساب می آوریم.
شناخت دنیای حیوانات کار ساده ای نیست،اما جای تعجب است که بیشتر افراد به این موضوع که شناختی از دنیای حیوانات ندارند آگاه نیستند.
معروف است که وقتی استاد از کارآموزان عرصه بازیگری فیلم می خواهد که با تصور اینکه مرغ هستند در برابر حمله هواپیماهای دشمن واکنش نشان دهند،همه دانشجویان قد قد کنان پای به فرار از معرکه می گذارند و تنها مارلون براندو ساکت و آرام و بی سر و صدا در گوشه ای می ماند.
استاد از مارلون براندو دلیل نشان ندادن عکس العمل را پرسیده و مارلون براندو کاملا خونسرد جواب می دهد که مرغ است و از هواپیما و بمب و اینجور چیزها سر در نمی آورد!
شاید نشناختن دنیای حیوانات یکی از دلایل اصلی اینکه بسیاری از مردم حیوانات را همچون سنگ ، موجوداتی بی احساس به حساب می آورند باشد و باعث شود زجرها و شکنجه هایی که ارزانی این موجودات بی گناه می شود جز به چشم "حالیشان نمی شود!؟" و "هر چه می زدیم صدایش در نمی آمد!؟" نگاه نشود.
"ارنست همینگوی" معتقد است که بشر با نشناختن دنیای حیوانات توانایی این را پیدا کرده که سوء استفاده از ان ها را بدون پذیرش بار گناه در دستور کار قرار دهد.
وی که زندگی و کار "ماتادورها" را در کتاب خواندنی "مرگ در بعد از ظهر" به تصویر کشیده است می گوید که اگر "ماتادور" در مدت 15 دقیقه موفق به کشتن گاو وحشی نشود،گاو را به پشت صحنه برده و در آنجا دستور کشتنش را صادر می کنند.توضیح این قضیه این است که "ماتادور" تنها در مصاف با گاو بی تجربه و سرد و گرم روزگار نچشیده می تواند پیروز میدان مسابقه گردد و اگر به گاوها فرصت کسب تجربه در میادین مسابقات مختلف داده شود،این گاوها خواهند بود که با یادگیری نحوه مسابقه دادن ، می توانند در مسابقات متعدد ، "ماتادورها" را کشته و تشویق و ترغیب بی امان تماشاگران را به جان خریداری نمایند.
"همینگوی" در جایی از کتاب چنین می گوید:
"ماتادورها کابوس گاوها را می بینند; با این که در این جنگ نابرابر،آن که بی رحمانه می میرد،گاو است اما گاوها هیچ وقت به ماتادورها فکر هم نمی کنند.چون اصلا نمی دانند ماتادور چیست.اولین بار که او را می بینند،می میرند.کاش همه گاو بودیم."
قطعا همینگوی تنها کسی نیست که دست به جستجو و پژوهش اینچنینی در باره حیوانات زده و این موجودات را کمی بیش از مردم عادی شناخته است.در کشور ما و در سال هایی بسیار دور همذات پنداری انسان و حیوان خود را به بهترین نحو ممکن در فیلم به یاد ماندنی "گاو" نشان داده است."گاو" ساخته مهرجویی داستان مردی روستایی را روایت می کند که آنچنان شیفته و دلداده "گاو" خود می شود که مرگ و دوری او را نمی تواند تحمل کرده و طی سلسله مراتبی تبدیل به "گاو" می شود.
به این ترتیب،با دیدن گاو می توانیم به حال "مش حسن" غبطه خورده و او را آنی که "همینگوی" در حسرت همچو او بودن به سر می برده است بدانیم،به ویژه که گاو "مش حسن" بر خلاف گاوهای مورد اشاره همینگوی،رام،اهلی و دوست داشتنی هم بود!
منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.