بیشتر ما ایرانی ها ترجیح می دهیم کار خودمان را خودمان انجام دهیم،یعنی وقتی لوله آب خانه مان چکه می کند خودمان تعمیرش کنیم،وقتی بیماری به سراغمان می آید خودمان چرخی در اینترنت زده و متوجه اینکه چه دارویی برایمان خوب است شویم و وقتی در نزدیکی عید خانه نیاز به تکاندن شدید و زلزله وار پیدا می کند،خودمان دست به کار شده و منزل را از تمیزی برق بیندازیم.

چرایی این امر در درجه اول به اعتقاد ایرانی که "هیچکس کار آدم را بهتر از خودش انجام نمی دهد" ارتباط پیدا می کند.این در حالی است که در بسیاری از کشورهای پیشرفته مردمی که کار خودشان را دست دیگران می دهند خیلی زود به نتیجه "خوب است خودم انجامش ندادم" می رسند.

از تعهد که بگذریم باید بپذیریم که نظر به ساعات کاری نه چندان طولانی در ساعات کاری! ،بیشتر ما ایرانی ها انرژی ذخیره شده ای داریم که می توانیم آن را مصروف فعالیت های خارج از ساعات اداری نماییم.به بیان دیگر اگر ما هم همانند بسیاری از مردمان کاری دیگر کشورها روزی هفت هشت ساعت کار مفید کرده و پس از مراجعت به خانه مثل مرده می افتادیم ترجیح می دادیم که با مشاهده چکه کردن آب،هر چه سریعتر لوله کش خبر کنیم.

وضعیت تخصص و تجربه نه چندان مناسب کشور عامل دیگری است که باعث می شود در محول کردن کار،هیچکس را کاردان تر از خود نیابیم.به زبان دیگر وقتی آدم ها را به دو دسته تحصیلکرده تر و مجرب تر از خود و کم سواد تر و ناشی تر از خویش دسته بندی می کنیم،خیلی سریع به نتیجه "کار گروه دوم را خودم می توانم انجام دهم" رسیده و به فوریت در می یابیم که نه دانشگاه چیز زیادی یاد آدم ها می دهد و نه مجرب ها موهای خود را در جایی جز آسیاب سفید کرده اند.

این نکته که افراد دارای تحصیلات عالیه خوب می دانند که حقوق ساعتی آن ها به مراتب از افراد شاغل در فعالیت های خدماتی و فنی کمتر است باعث می شود که ایشان از لحاظ اقتصادی کاملا به صرفه ببینند که با اخذ مرخصی ساعتی،سر از کاری که به زعم ایشان "کاری ندارد" در بیاورند.

با این حساب است که در عوض اینکه دوست دار آن باشیم که همانند کشورهای پیشرفته ، تخصص و تجربه را جدی گرفته و کاری کنیم که کارها به نحو احسن پیش بروند،حسرت به دل مردم غارنشین بوده و ضمن گفتن "خوش به حالشان!"،فکر می کنیم که ایده آل زندگی این است که آدم با زندگی در غار،اجاره خانه ندهد و با درست کردن یک تیر و کمان ساده،ضمن لذت بردن از شکار،گوشت تازه ای که پس از کباب کردن انصافا خوردن دارد را به کف آورده و توسط پوست حیوان،نیازهای پوشیدنی خویش را مرتفع سازد.

لذا،اگر ته دل بسیاری از ایرانیان را بکاویم،خواهیم دید که در تمایلات قلبی ایشان،مبادله کالا با کالا جایی بسیار مناسب تر از سنجش تمام معیار های اخلاقی و مادی و معنوی با پول داشته و ایشان به هیچ وجه دوست دار این نیستند که با ایستادن اجباری در صف دلار،نگاه شماتت آمیز دیگران و “واقعا که!" ای که از ته دل ایشان بر می خیزد را به جان بخرند.

نکته جالب توجه این است که نگاه ایرانی به مسئولین و دولتمردان نیز سرایت نموده و روی این حساب است که خیلی از ایشان ترجیح می دهند که وقتی پای معامله با روسیه و چین پیش می آید،پای روبل و یوآن را به قضیه باز کرده و استارت اولیه "نان بیار،کباب ببر" را بزنند!(اگر این استارت تا حالا نخورده باشد!)

منتشر شده در روزنامه آفتاب یزد