"جنگ و صلح" و "مشق شب"؟!
آدم های اکثر کشورهای جهان ادعای صلح طلبی دارند.با این حال بیشتر این افراد وقتی به یاد نبردهایی که کشورشان در آن ها به پیروزی رسیده می افتند از شور و شعف سر به آسمان ساییده و از خوشحالی "کله قند" را در دل خویش آب شده می بینند.
متاسفانه باید پذیرفت که با یادآوری خاطرات خوش پیروزی ذهن انسان ساماندهی منطقی خود را از دست داده و با احساساتی شدن مطلق نه به فکر باعث و بانی جنگ می افتد و نه برایش مهم می شود که از میان کشته شدگان,معلولین و مجروحین نبردها چند درصدشان را زنان و کودکان بیگناه و قربانیانی تشکیل داده اند که در بروز درگیری ها کوچکترین نقشی ایفا نکرده اند.
وقتی بروز نبرد منجر به الحاق خاک یک کشور به کشور دیگر شود جنگ برای کشور دیگر توجیه پذیر تر هم قلمداد می گردد.گویی قانون نانوشته "خاک از خون مهمتر است" را مردمان تمامی نقاط دنیا بی کم و کاست و بدون امضا پذیرفته اند.
اگر در خاک الحاقی منابع ارزشمند غیر انسانی همچون نفت و گاز و معادن طلا و الماس یافت شود وقوع جنگ برای کشور پیروز امری لازم و حیاتی محسوب شده و مردم در باره نبرد "مگر چاره دیگری هم داشتیم" می گویند.
جالب این است که دنیا با افتخار اعلام کرده که ذخایر آبی جهان رو به پایان است و بنا بر این جنگ های آینده بر سر مایه حیات خواهد بود.
همه می دانیم که تاریخ جنگ را فاتحان می نویسند و این از دلایل اساسی بروز و وقوع جنگ های مختلف است زیرا فاتحان ترجیح می دهند در باره نبردهایشان "خسارت چندانی ندیدیم" و یا "چیز زیادی از دست ندادیم" بگویند.
در باره اینکه چرا حق همیشه با برنده ها است بهتر است نگاهی هم به یکی از ماجراهای ناپلئون بیندازیم:
در یکی از نبردها که طبق معمول فرانسوی ها پیروز میدان بودند افسر شکست خورده انگلیسی سعی می کند که دست کم در کلام حریف امپراطور کبیر فرانسه گردد.روی این حساب بناپارت را مخاطب قرار داده و به او می گوید:فرق سربازان ما و سربازان شما در این است که سربازان شما به خاطر پول و سربازان ما برای شرف می جنگند.
ناپلئون با نگاهی خونسرد او را بر انداز کرده و طبق معمول یکی از جملات قصار خود را پیشکش افسر شکست خورده می نماید:
"درست می گویی!همه آدم ها در جستجوی آن چیزی که ندارند هستند!"
در مذمت و نکوهش جنگ هم "جنگ مثل طلاق است و خوب آن هم باید بد محسوب شود چون هر دو طرف درگیر در نهایت متضرر می شوند" گفته شده و هم "فرق جنگ و صلح این است که در صلح پسران پدران را به خاک می سپارند و در جنگ دقیقا بر عکس این موضوع صورت می پذیرد" بیان می گردد.
با این حال کتاب ها و فیلمنامه ها و فیلم هایی که واقعیات جنگ را آنگونه که نیست به تصویر می کشند باعث شده بسیاری از مردم دنیا تصور غیر واقعی از جنگ داشته و در بسیاری از مواقع آتش و خون را بهتر از آشتی و همزیستی مسالمت آمیز ببینند.
به عنوان نمونه تماشای فیلم های جنگ جهانی دوم موجب می شود که مردم , آلمان قدرتمند را جز کشوری زبون ملاحظه نکنند.بگذریم از اینکه در این فیلم ها مردمان تماشاگر به نتیجه اخلاقی "متفقین چه آدم های خوبی بوده اند که هیچ وقت با زنان و دختران آلمانی کاری نداشته اند" خواهند رسید.
هنگامی که جنگ مابین یک ابر قدرت و یک کشور کوچک در می گیرد واقعیات جنگ بیشتر دستخوش چرخش صد و هشتاد درجه ای می گردد زیرا ابزار رسانه ای قدرتمند کشور بزرگ قادر است براحتی جای ظالم و مظلوم را عوض کرده و با خیال راحت سوال اساسی "خودتان بگویید که حق با چه کسی است؟" را با تمام مردم جهان در میان بگذارد.
مثلا در نبرد امریکا با ویتنام ویت کنگ ها گویی ویت گنگ بودند زیرا فقط به برکت حضور خبرنگار شجاعی به نام اوریانا فالاچی بود که مردم دنیا متوجه گشتند که ویت کنگ ها هم حرفی برای گفتن دارند.
در یکی از سکانس های پایانی مشق شب پسر بچه با خوشحالی از دعوای مادر و نامادری خود صحبت کرده و در انتها "مادر من او را کتک می زند" می گوید.
بسیاری از خانم ها عقیده دارند که آقایان بچه هایی که هیچوقت بزرگ نمی شوند هستند.
کسی چه می داند!شاید حق با بسیاری از خانم ها باشد!؟
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.