خانه و خانواده
در زمانی که کشور اسراییل به ایران حمله کرده و اقدام به بمباران مناطق وسیعی از سرزمین عزیزمان نمود؛ گروهی فرار را بر قرار ترجیح داده و به مکان های امن تر رفتند و شماری قرار را بر فرار مقدم شمرده و کماکان در جاهای نا ایمن ماندند.
در میان بحث های میان این دو گروه؛ به نظر می آمد که رفته ها دست بالا را داشتند و با ادای "خانه و زندگی از جان آدم که مهمتر نیست!" به مانده ها ثابت کردند که در گزینش میان بد و بدتر، آن ها نیستند که بدتر را بر گزیده اند.
از نظر من داستان به این سادگی نیست و دلیل آن را هم عرض می کنم:
اگر به دو کلمه "خانه" و "خانواده" نگاه کنیم، ناخودآگاه به این فکر می کنیم که اصل "خانه" است و "خانواده" تنها وقتی تشکیل می شود که خانه ای وجود داشته باشد.
در عمل هم همه می دانیم که یک جوان مذکر تنها هنگامی آمادگی آستین بالا زدن پیدا می کند که سر پناه و خانه داشته باشد و اغلب قریب به اتفاق خانواده ها به کسی که خانه و زندگی ندارد دختر نمی دهند.
از سوی دیگر؛ این روزها که طلاق بسیار زیاد شده است مسائل و مشکلات مادی از علل اساسی جدایی ها شناخته می شوند و اگر بپذیریم که "خانه و زندگی" از دارایی های عمده زوج ها یا فردها شناخته می شوند باید قبول کنیم که با از بین رفتن خانه و زندگی، خانواده نیز دستخوش اضمحلال و فروپاشی خواهد شد.
شروع دوباره و ساختن از صفر هم در عمل برای خیلی ها، به ویژه آن هایی که سن و سالی را سپری کرده اند و مرگ برایشان به مراتب بهتر از زندگی انگلی و سر بار دیگران شدن است، امکان پذیر نیست و برای همین است که بسیاری از آن هایی که از سفر بر می گردند و می بینند که خانه و زندگی ندارند از ته دل فریاد و فغان "کاش می مردم و این روزها را نمی دیدم" بر زبان می آورند!
نکته تلخ آخر هم این است که بسیاری از آن هایی که همسر و فرزند را، به دلایلی از قبیل جدایی و مرگ، از دست می دهند یا همسر مجدد اختیار می کنند و یا با دوباره پدر و مادر شدن، یاد و خاطره بچه از دست داده را زنده می نمایند؛ در حالی که کمتر کسی است که بتواند آن خانه و زندگی که با خوردن هزاران خون دل جفت و جور کرده را مجددا "زنده" گرداند!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.