نام خانوادگی یکی از همکاران ما "رنگی" است.

یکی از همکاران دیگر از من پرسید: "رنگی را می شناسی؟"

در پاسخ گفتم: "نه! فقط سیاه و سفید را می شناسم"

چیزی نگفت و رفت؛ اما پنج دقیقه بعد با قهقهه خنده برگشت و گفت: "تازه متوجه شدم چی گفتی!"

اینکه به خود اجازه می دهم با نام خانوادگی افراد، اعم از اقربا و غریبه ها، شوخی کنم به دلیل این است که هم بی ایراد می بینم کسی با نام خانوادگی من شوخی کند و هم کار را فقط تا جایی جلو می برم که شوخی من توهین آمیز نشود!

اما، آنچه می خواهم در باره آن بحث کنم این نیست و این است که چرا دوزاری بعضی از افراد دیر می افتد و برخی اصلا دوزاری ندارند!

بر خلاف تصور، این امر فقط به ژنتیک و ویژگی های فردی افراد ربط ندارد و از تربیت خانوادگی آن ها هم نشات می گیرد.

برای توضیح بیشتر مطلب بد نیست به اطلاع برسانم که در زمان کودکی های ما خانواده ها به سه گروه اساسی تقسیم می شدند:
در گروه اول، پدر و مادر باید امر می کردند و بچه باید اوامر دریافتی را سر چشم گذاشته و بی حرف و حدیث و گفتگو مورد اطاعت کامل قرار می داد.

در گروه دوم، بچه ها حق داشتند با دستورات غیر منطقی مخالفت کرده و با گفتگو و صحبت به والدین گرامی حالی کنند که بهتر است کار درخواستی انجام نشود و یا به شیوه دیگری صورت پذیرد.

در گروه سوم، پدر و مادرهایی بودند که هم می خواستند کارها وفق خواستشان جلو برود و هم مایل بودند نزد بچه ها و دیگران، دیکتاتور جلوه نکنند.

این گروه از پدر و مادرها فرامین خود را غیر مستقیم و با ایما و اشاره صادر می کردند تا اجابت شود و یا، در صورت عدم اجابت، به ارسال کننده پیام، پیامک "من که چیزی نخواستم" را مخابره نماید.

به عنوان نمونه پدر یا مادری که در عوض "برایم یک لیوان آب بیاور"، از عبارت "چقدر تشنه ام" استفاده می کند ضمن اینکه به فرزند پیام "برایم آب بیاور" را می رساند خود را آماده می کند تا در صورت عدم اجابت درخواست خود را با ادای دلی "من که چیزی نخواستم" گول بزند!

تربیت ایما و اشاره ای باعث می شود دوزاری افراد زود بیفتد، اما دارای این مشکل هم هست که فردی که اینطور تربیت شده سخن گفتن رک و صریح و بی واسطه را نخواهد آموخت.

مثلا، خوب به خاطر دارم که برای دختر همسایه بالایی خواستگار آمده بود و من موظف بودم مانع این شوم که یکی از میهمانان خانه ما، که از اقربا هستند، از داستان بو ببرند!

متاسفانه؛ به هر دری زدم موفق نشدم با ایما و اشاره به فرد مورد نظر حالی کنم که بی خیال سر زدن بی موقع به همسایه طبقه بالایی شود!

وقتی حسابی از کوره در رفتم گفتم: "برای دخترشان خواستگار آمده و نمی خواهند تو بفهمی! پس سر جایت بنشین و بی خیال بالا رفتن شو!"

اینکه این داستان، چقدر برای من داستان شد بماند؛ چون جدا از اینکه تربیت ایما و اشاره ای باعث می شود شما مجبور باشی به جای اینکه سریع سر اصل مطلب بروی کلی حاشیه روی کرده و آسمان ریسمان به هم ببافی؛ آقا یا خانمی که شما باشید را بسیار زود رنج و نازک نارنجی بار می آورد.

در این باره؛ یاد دارم که در نخستین سال های کاری و وقتی با همکاری در اتاق نشسته بودم همکار دیگری وارد اتاق شد.

به مجرد ورود او؛ همکار اولی رو به من کرده و گفت: "لطفا از اتاق بیرون برو، چون با .... کار خصوصی دارم"
کاملا بهتم زد؛ زیرا کسی تا آن موقع اینطور با من صحبت نکرده بود!

از شما چه پنهان! دلخور هم شدم؛ با اینکه آقای همکار هیچ حرفی که زشت و زننده و توهین آمیز باشد بر زبان نیاورده بود....