عابر بانک!
بی انکه بخواهم سر از عابر بانکی در اوردم که، ظاهرا، مخصوص نابینایان بود.
کارت را که در شکاف فرو کردم با کلیدهای ناآشنایی روبرو شدم که مملو از برجستگی های جور واجور بودند و کنار هیچکدام نوشته ای به چشم نمی خورد!
به یکباره، از سر هول شدگی، عصبی و گیج و منگ شدم!
گوش هایم کاملا کیپ شد و اصلا نتوانستم متوجه سخنان خانم داخل دستگاه، که سعی داشت روش استفاده از عابر بانک را به من بباموزد، گردم.
به زحمت هر چه تمامتر موفق شدم کارت را مال خود کرده و با عصبانیت کامل به راهم ادامه دهم.
پنج دقیقه ای که گذشت، عصبانیتم فروکش کرد و عقلم سر جا آمد!
ان موقع بود که به این فکر کردم که وقتی منی که عادت دارم مدام در برابر عابر بانک هایی که مناسب حال من ساخته شده ام قرار گیرم از مواجهه با عابر بانکی که مناسب حال من نیست تا این حد خشمگین می شوم؛ میزان عصبانیت کسانی که هیچ عابر بانکی مناسب حالشان نیست و برای برخورد با عابر بانکی که مناسب شرایطشان ساخته شده باید کلی مسافت طی کنند و حسابی اذیت شوند چقدر باید باشد؛ به ویژه اگر در این مواجهه با آدمی همانند من هم روبرو شوند که همین قدر را هم برای آن ها زیادی می بیند!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.