صدایشان را پخش کنید!
روزنامه کیهان به مسئولین توصیه کرده که چهره و تصویر خلافکارها و متخلفینی که در میانشان از موبایل قاپ تا جیب زن و کیف دزد یافت می شود را پخش کنند تا مردم حساب کار دستشان بیاید و تا می توانند از مواجهه و نزدیک شدن به اینجور افراد پرهیز نمایند!
از شما چه پنهان! با خواندن این خبر یاد داستان هایی، با محوریت خودم، افتادم که شاید مشاهده آن ها برای شما هم خالی از لطف نباشد!
داستان اول: می خواستم از ادامه تحصیل انصراف بدهم. روی این حساب واحدها را کم گرفته و بالطبع کم پاس می کردم. وقتی از انصراف، انصراف دادم به دردسر افتاده و مجبور شدم یک دو واحدی مشکل را بصورت "معرفی به استاد" پاس کنم!
داستان معرفی به استاد اینطور بود که باید خود را به استاد معرفی می کردی و با او بطور خصوصی درس می خواندی، استاد خصوصی!، و بعد او از تو بصورت خصوصی امتحان می گرفت!
6 جلسه نزد استاد رفته و تلمذ کردم و در این مدت اصلا متوجه نشدم که جناب استاد به تمامی سر به زیر است و کوچکترین توجهی به چهره من ندارد!
به این ترتیب؛ اصلا تعجبی نداشت که در جلسه هفتم، که برای نخستین بار استاد را سر بالا دیدم، کلی معطل شده و بعد سوال "ببخشید! با من کاری داشتید؟" را دشت کنم!
داستان دوم: کسی که مشاور املاک بود و به ما انواع و اقسام ملک ها را نشان داده بود، تا از میان آن ها دست به انتخاب بزنیم، پسر جوانی بود که با وی کلی دوست شده بودم.
انصافا، بسیار خوش قول بود و هرگز پیش نیامد که خلف وعده کرده و دیر سر کار بیاید!
با این حال؛ آنروز داستان بصورت دیگری پیش رفت!
من که معمولا از عینک استفاده کرده و فقط در میهمانی ها لنز می زدم هوس کردم با لنز سراغ پیدا کردن خانه بروم( انگار می خواستم بروم خواستگاری)
این کار را کردم، اما وقتی وارد محل کار مشاور املاک شدم او را پشت میز محل فعالیت مشاهده نکردم.
نیم ساعتی گذشت و در حالی که من زیر لب بد و بیراه گفته و "آخر پس کجایی؟" می گفتم حس کردم که پشت میز نشین هم دارد همین کار را می کند!
وقتی خوب به او نگاه کردم از زور خجالت آب شدم: خود خودش بود و فقط از بخت بد من کل سبیل ها را تراشیده بود!
داستان سوم: نگهبان کارت ها را سر ورود به اداره می گرفت و در هنگام خروج، با مقایسه عکس کارت و چهره صاحب کارت، به مراجعه کننده پس می داد.
نوبت که به تحویل کارت من رسید، نگهبان، به نوبت، چند کارت، که متعلق به من نبودند، را یکی یکی برداشت و با چند بار دیدن عکس های روی کارت ها و چهره من، "خودش نیست" را بر دل جاری ساخت!
از آنجا که کلا آدم صبوری هستم دلخور نشده و "بگذار کارش را بکند" را آویزه قلب کردم.
با این حال؛ وقتی دیدم که نگاهش چند بار از عکس یک خانم متوجه من و از چهره من متوجه عکس خانم شد کفرم در آمد و با عصبانیت "یعنی حتی اینکه روسری سرم نیست را هم متوجه نمی شوی!" را ادا کردم!
داستان چهارم: یک کلاه گشاد عابر بانکی سرم رفته و اصلا اعتنایی به "شما در حال واریز پول به حساب شخص دیگری هستید" نکرده بودم!
بعدها متوجه شدم که تنها کسی نیستم که بدین گونه مالباخته شده ام و فقط وقتی خانم توی دستگاه عابر بانک به سخن در آمد و "شما در حال واریز پول به حساب شخص دیگری هستید" را بصورت صوتی به اطلاع رساند، تعداد مالباخته ها به میزان قابل توجهی کم شد!
با این حساب؛ شاید شما هم متوجه شده باشید که ما ایرانی ها مثل سایر مردمان دنیا نیستیم و برای همین اغلب اطلاعات را در عوض چشم ها با گوش هایمان کسب می کنیم.
به این دلیل اصلا تعجب ندارد که کسی، در حال تماشای فیلم، "نیکی کریمی" را نشناسد، اما وقتی پای تلویزیون نشسته و بی توجه به فیلم، در حال مطالعه روزنامه است بفهمد که نیکی کریمی دارد حرف می زند!
لذا؛ نشان دادن تصاویر مجرمان و خلافکاران و متخلفان نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه اوضاع را به دو دلیل بدتر می نماید:
اول اینکه دود اینکار، بیش از همه، در چشمان اعضای خانواده و بچه های فرد بزهکار رفته و باعث می شود آن ها شنونده شماتت ها و سرزنش های با بن مایه "با این بابات" و "با این شوهرت" باشند.
دوم اینکه خلافکار چون کارش را بلد است خیلی زود تغییر چهره داده و جوری که با چهره قبلی مو می زند در انظار عمومی ظاهر می شود، اما افراد عادی که مختصر شباهتی به او داشته و یا، از بد حادثه، با وی همانند سیبی هستند که از وسط نصف شده باشند از دشت نگاه هایی که متفاوت از نگاه های قبلی است و یا در دل خود میلیون ها بد و بیراه قابل ذکر و غیر قابل ذکر را دارد متعجب شده و مرتب خود را بر انداز می کنند تا متوجه عیب و ایرادی که علی القاعده باید خود را در بیرون ایشان نشان دهد گردند!
به این دلایل است که من از صمیم قلب معتقد هستم که اگر به جای چهره، صدای متخلفین و خلافکاران و بزهکاران پخش شود بهتر است؛ زیرا، تا زمان ارسال این مقاله، تجربه نشان داده که دستکاری صدا و صداسازی به مراتب سخت تر از دستکاری چهره و تصویر سازی می باشد!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.