به خودت فکر کن!

مادر، جهت ارسال یک کیلو پسته و چند کالای تزیینی به ارومیه، برای خاله جان، در به در دنبال کارتن خالی می گشت!
اولین کارتن پیشنهادی؛ به دلیل اینکه رویش عکس قابلمه بود مورد پسند واقع نشد و دومین کارتن توصیه شده هم به علت بزرگی کنار گذاشته شد!
در مورد دوم، مادر خود را جای خاله جان گذاشته و "فکر می کند چه خبر است و چقدر چیز برایش فرستاده ام" را بر زبان آورد!
این ها گوشه ای از ویژگی های مادر است؛ ویژگی هایی که متاسفانه به فرزندان هم به ارث رسیده و به همین دلیل ما را از موفقیت های بسیار بزرگی که لیاقت دستیابی به آن ها را داشته ایم محروم کرده است!
معلوم است کسی که در زندگی، مرتب، به دنبال جلب رضایت دیگران است، خودش را پاک از یاد می برد و اینکه با انجام کاری خود را خوشحال و از خود راضی ببیند را امری "مهم" که در کار و زندگی حتما باید اتفاق بیفتد به حساب نمی آورد!
برای درک بهتر مطلب بد نیست به واقعه ای که چند روز پیش اتفاق افتاده بود اشاره کنم.
می خواستیم دوچرخه ثابت همسر را به منزل پدر گرامی ایشان منتقل نماییم.
به یک باربری زنگ زده و تقاضای وانت معمولی، که دوچرخه تویش جا شود، کردیم.
توافقات صورت گرفت و شرکت، یک ساعت بعد، ماشین فرستاد!
چشمتان روز بد نبیند! پس از به صدا در آمدن زنگ در و وقتی برای راهنمایی کارگرها پایین رفتم قلبم از مشاهده ماشین بی نهایت بزرگی که برای اسباب کشی ها مورد استفاده قرار می گیرد به درد آمد!
با فکر کردن به "الان همسایه ها فکر می کنند داریم از اینجا می رویم" و "باید آماده باشم که وقتی پرسیدند جواب درستی بهشان بدهم" قلب درد من شدت گرفت و با ترس و لرز از آقای راننده "این چیه؟" را سوال کردم!
خونسرد گفت که "وانت نداشته اند و این را جایگزینش کرده اند!"
هنگام قرار دادن دوچرخه دیدم که هیچ کالای دیگری در ماشین اسباب کشی نیست و خدا خدا کردم که هیچ همسایه ای شاهد این وضعیت عجیب و مسخره و خنده دار نباشد( جالب این است که با همسایه ها رفت و آمد هم نداریم و فقط با چند نفری از آن ها سلام و علیک مختصری، به اجبار همسایگی، می کنیم)
بالاخره شر دوچرخه کنده شد و به همراه ماشین به سوی منزل "پدر جان" روانه شد!
طرز خداحافظی راننده و کارگرها حکایت از موضوعی عادی، که روی داده بود، داشت و مرا به فکر این انداخت که دلیل موفقیت احتمالی شرکت باربری، راننده و کارگرها این بود که فکر من اصلا برایشان مهم نبود و تنها چیزی که برایشان اهمیت داشت این بود که کالا را سالم به مقصد برسانند و در این راه پول خوبی هم به جیب بزنند!
منتشر شده در روزنامه اطلاعات
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.