سنی از "امیر عباس" گذشته بود و او هنوز برای خود آستین بالا نزده بود. "هویدا" بود که این وضع نمی تواند ادامه پیدا کند و نظر به سمت مهمی که او داشت، دختران زیبارو و جوان زیادی برای تصاحب وی نقشه می کشیدند.

یک مجله آتش بیار معرکه شد و از دخترانی که دوست داشتند همسر نخست وزیر شوند خواست تا ابراز وجود نمایند.

دختران زیادی اعلام آمادگی کردند و این داستان باعث شد دایی جان، شادروان، دست به قلم شده و به مجله بنویسد که در حالی که جوانان رعنای زیاد بی سر و همسری وجود داخلی دارند دختران مملکت ما در "امیر عباس هویدا" چه دیده اند که طالب همسری وی گشته اند؟ آیا سر بی موی او توجهشان را جلب کرده و یا عصای کجی که خبر از فرا رسیدن دوران کهنسالی و پیری می دهد مشتاقان فراوانی یافته است؟ احتمالا هیچکدام و فقط ماجرا این است که کمتر کسی طالب همسری "هویدا" است و اغلب قریب به اتفاق متقاضیان فقط می خواهند با جناب نخست وزیر زیر یک سقف بروند!

دایی جان، انصافا، پر با راه می گفتند و به همین دلیل حتی امروزه مادران زیادی هستند که برای اینکه پسران خود را تشویق به درس خواندن زیاد و تحصیل در رشته پزشکی نمایند به ایشان مژده می دهند که در صورت پزشک شدن می توانند انگشت روی هر دختری گذاشته و مطمئن شوند که هیچکدام آن ها پاسخ "نه" نخواهد آورد!

اما؛ این فقط یک طرف قضیه است و مادران زیادی هستند که وقتی ملاحظه می کنند پسر دکترشان انگشت روی یک دختر معمولی گذاشته روی در هم کشیده و با ادای "این در شان تو نیست!" آقازاده را متوجه محدودیت هایی که در بالاروی نصیب ایشان شده است می کنند.

محدودیت های بالاروی بسیاری از پسران و دختران را از ازدواج بازداشته و آن ها برای اینکه نیمه پیدا شده در شان خود داشته باشند فرصت های خوب ازدواج زیادی را از دست داده و سال ها بعد در حسرت معمولی بودن و یک زندگی معمولی داشتن مانده اند!

سعدی علیه الرحمه "نه چندان بخور کز دهانت در آید نه چندان که از ضعف جانت برآید" را آویزه گوش نصیحت پذیران جامعه ما ساخته است!

شاید مشابه همین موضوع در بالاروی هم وجود داشته باشد و آدم هایی که نه گرفتار پایین ماندگی بیش از حد شده اند و نه آنچنان بالا رفته اند که کسی به گرد پایشان هم نرسیده است هم امروز خوشحال تر هستند و هم فردا مزه خوشبختی را بیش از "بالا دستی ها" و "پااین دستی ها" خواهند چشید!

منتشر شده در روزنامه اطلاعات