درسی از یک خدمتکار!
مرا به حضور طلبیده و گفت: یک ماه پیش استعفا داده ای و ظاهرا قرار است از فردا دیگر در خدمت ما نباشی!
فرمایش را تایید کرده و منباب رعایت ادب " البته با اجازه شما" را آوردم.
اعتنایی به حرف من نکرده و ادامه داد: "می خواهم صادقانه بگویی که در این یک ماه کدام کار محوله را بد یا به نحو اقبح انجام داده ای؟"
در کمال عصبانیت پاسخ دادم که چرا باید کارهایی که قرار بوده انجام دهم را بد صورت دهم. وفق قرار داد تا امروز قرار بوده کار کنم و حقوق بگیرم و از فردا دیگر نسبت به شما تعهدی ندارم و لذا برای محیط کار جدید سنگ تمام خواهم گذاشت.
تشکر آبکی کرده و گفت که چون از قدیم رسم بوده کارکنانی که قرار است بزودی در استخدام جای دیگر باشند نزدیکی های رفتن زهر خود را بریزند( شاید برای اینکه زمانی گند کار در می آید که دسترسی به آن ها میسر نیست!) احتمال می رفته که من هم مثل بیشتری ها عمل نمایم!
خاطره بالا را کلا از یاد برده بودم تا اینکه در رادیو شنیدم که مهدی طارمی پس از مدت ها برای پورتو گلزنی کرده است!
مجری برنامه این گل نزنی را کاملا طبیعی دانسته و گفت که چون قرار است مهدی بزودی در اینتر( اگر اشتباه نکنم) بازی کند اینکه بازی ها را جدی نگرفته و شل بگیرد را باید کاملا معمولی و منطقی بدانیم!
یادش به خیر! در سال های دور در جایی خواندم یا از جایی شنیدم که خدمتکاری غربی برنده یکی از جوایز بسیار بزرگ لاتاری کشورش می شود.
وقتی مجری یک برنامه از او سوال می کند که قرار است با این همه پول چه کار کنی، جواب می دهد که از پس فردا در باره اش فکر خواهد کرد.
مجری با تعجب "چرا پس فردا؟" را گفته و جواب می گیرد که چون خدمتکار از قبل وعده داده که کار خدمتکاری یک منزل را "فردا" انجام خواهد داد شایسته نمی بیند که خلف وعده کرده و حالا که این همه پول گیرش آمده است، کار مردم را لنگ بگذارد!
با این حساب؛ مهدی طارمی هم باشی، باید بعضی رفتارها را یاد بگیری، ولو شده از یک خدمتکار ساکن یک سرزمین بیگانه!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.