کارفرما گفت که می خواهد از وام بازار سرمایه استفاده کند و لذا بر ما فرض است که نحوه وام دهی و شرایط اخذ وام را برایش مشخص نماییم.

در حال سر و کله زدن با موضوع بودیم که تماس گرفت و گفت که نظرش عوض شده و فقط مایل است بداند در صورت اخذ وام از محل اعتبارات دولتی و یا تسهیلات کلانی که بانک ها می دهند چقدر سود خواهد برد.

گفتم که این کار وقت می برد و دو هفته زمان برای انجام کار کم است که در پاسخ "جان شما عجله داریم و باید 10 روزه کار را جمع کنیم" گفت.

قبول کردم، اما توضیح دادم که همانطور که خانه ای که سه ماهه بالا می آید کیفیت واحد مسکونی که یکساله ساخته می شود را ندارد از ما هم انتظار معجزه نداشته باشید!

گفت که این روزها با پیشرفت فناوری بیمارستان را 10 روزه می سازند و این حرف ها چیست که می زنید!؟

با کارفرماها نمی شود یکی به دو کرد و چون تهش "هر چه شما بفرمایید اطاعت می کنیم" باید گفت بهتر است خود را ضایع نکرده و حرف آخر را اول بزنیم و به همین دلیل بود که پس از قطع مکالمه پشیمان این شدم که چرا حرف وسط را همان اول نزدم!

یک هفته ای از آغاز کار می گذشت و دل توی دلم نبود که سه روزه کار جمع می شود که نماینده کارفرما زنگ زد و گفت که داستان کلا عوض شده و ما مایلیم دو سه روزه به گزارشی دست یابیم که در آن نحوه تامین مالی، در گزینه های مختلف، آورده شده و بین انواع و اقسام روش های تامین مالی مقایسه صورت گرفته است!

خوشبختانه، در آن چند روز شرکت نبودم و به همین دلیل بلای مصنوعی بر سر یکی دیگر از همکاران نازل گردید!

شاید شما هم شنیده باشید که در ایران بهره وری بسیار پایین است و بیشتر وقت پرسنل شاغل در محیط کارهای خصوصی و دولتی صرف انجام کارهای بیهوده و فعالیت هایی می گردد که نتایج حاصل از آن ها فقط صرف قطع بیشتر درختان و افزایش زباله های کاغذی و مصرف بیشتر انرژی( اعم از پرسنلی و برقی) و خیلی کارهای دیگر که هدر دهنده منابع هستند و باعث می شود مردم جامعه بد و بدترزندگی کنند می شود.

می گویند پارچه را باید دو بار اندازه گرفت و یک بار برید!

ما ایرانی ها اینطور نیستیم و معمولا اول پارچه را می بریم و بعد آن را اندازه می گیریم و بعد که اندازه اش درست در نیامد آن را دور می اندازیم و پس از انجام همه این کارها سفارش پارچه ای که نه از جنس، نه از رنگ و نه از اندازه اش مطمئن نیستیم را می دهیم و تازه برای اینکه خود را از تک و تا نیندازیم "یه چیز خاص و ویژه میخام که کسی نداشته باشه!" می گوییم!

این نیز گفته شده که گذار مردی به قبرستان دهی می افتد و او در کمال تعجب می بیند که همه مردگان قبرستان در سنین زیر سه سالگی از دنیا رفته اند.

وقتی مرد تعجب خود را پنهان نداشته و از یکی از ساکنان "چطور چنین چیزی ممکن است؟" را می پرسد جواب می گیرد که در این روستا رسم بر این است که فقط عمر مفید درگذشتگان روی سنگ قبرشان حک می شود!

براستی اگر چنین رسمی در ایران هم وجود داشت بیم آن نمی رفت که بیشتر ما جز در دوران نوزادی تلف نشویم؛ بگذریم از اینکه اگر عمر مضر ما را هم در حساب می آوردند اغلب قریب به اتفاق ما، به دنیا نیامده، "جنین مرگ" می شدیم!