سخن؛ نو آر!
نقل است که امام محمد غزالی، برای اینکه دیو نخوت و خودخواهی را از خویشتن دور نمایند، جاشوی کشتی شده و مدتی با این شغل امرار معاش می کردند.
وقتی ایشان در کشتی شاهد جر و بحث دو نفر می شوند و می شنوند که یکی از این دو نفر برای اینکه حرف خود را به کرسی بنشاند امام محمد غزالی را شاهد آورده و "او اینطور گفته است" می گوید، جاشویی را هم رها کرده و بی خیال کار در کشتی می گردند!
متاسفانه؛ ما ایرانی ها بزرگان را آدم های همه چیز تمام می دانیم و فکر می کنیم تمام گفته های آن ها را باید بر دیده منت نهاده و بی کم و کاست مورد پیروی و اطاعت قرار دهیم.
واقعیت، اما، جز این است و بسیاری از بزرگان به دلیل شرایط جامعه روزگار خویش و تاسی از دور و بری ها و دوستان و آشنایان و رفقا و یا عدم آگاهی جامع نسبت به برخی مسائل روز دچار اشتباهات گفتاری و یا لغزش ها و خطاهای رفتاری بوده اند!
به عنوان مثال؛ مولانا چندان میانه خوبی با خانم ها نداشته و از طرف دیگر سعدی، علیه الرحمه، میانه بسیار بسیار خوبی با جنس لطیف داشته است:
زن نو کن ای دوست هر نو بهار
که تقویم پاری نیاید به کار
سعدی حتی با حیوانات باوفایی که این روزها در بسیاری خانه ها هم یافت می شوند ارتباط حسنه ای نداشته و در باره آن ها جز به زبان تحقیر سخن نگفته است:
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار! ما هم مردمانیم
از همه این ها گذشته؛ باید دانست که بزرگ شدن بعضی از آدم های معمولی برای داشتن جسارت و دانش توامان زیر سوال بردن آدم های بزرگتر از خود و ثابت کردن اینکه "همیشه هم حق با آن ها نبوده است" بوده و برای همین بزرگی گفته است
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر، که نو را حلاوتی است دگر!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.