متقلب های پررو!
هم "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد" را فراموش کردم و هم "دو چیز طیره عقل است؛ دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی" را مد نظر قرار ندادم.
این شد که در حضور خانم معلم، که از دوستان خانوادگی ما بودند، رو به مادر کرده و گفتم: مامان! شما یک شعر می خواندی که آخرش "تو خر کن معلم خویشتن را!" بود!؟
خانم معلم به روی خود نیاورد، اما مامان تا بناگوش، از شرم و خجالت، سرخ شد!
ماجرای بالا را وقتی به یاد آوردم که ماجرای تقلب در کنکور سراسری را برای یکی از همکاران تعریف کرده و گفتم که متقلب ها از سازمان سنجش شکایت کرده اند که چرا مانع ادامه تحصیل آن ها شده است!
خانم همکار با کمال عصبانیت گفت: "چقدر پررو!"
داستان بالا مرا یاد ماجرای دیگری انداخت:
همکاری داشتم که از یک همکار دیگر بسیار بدش می آمد!
یکبار که از او دلیل بد آمدن را پرسیدم گفت: "از آن پاچه خارهاست!"
با خنده گفتم: "در شرکت کسی را می شناسی که پاچه خار نباشد!؟"
جواب داد: "درست می گویی ولی تمام پاچه خارها یک جورهایی از کار بدی که می کنند خجالت می کشند و با زبان بی زبانی می گویند که برای پیشرفت اداری و یا ممانعت از اخراج شدن و از دست دادن وسیله امرار معاش مجبور به پاچه خاری هستند! این یکی، اما، فرق می کند و چنان به پاچه خار بودن خود افتخار می کند که انگار کرسی استادی یکی از معتبرترین دانشگاه های جهان را نصیبش ساخته اند!"
آن دوست کاملا حق داشت و با حساب او متقلب هایی که یک جور تقلب می کنند که کسی بو نبرد هم تومنی صنار متفاوت از متقلبانی هستند که در کمال افتخار دست به شکایت زده و با اعتماد به نفس کامل "مگر چه کرده ایم؟" را مورد اطلاع رسانی عمومی قرار می دهند!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.