ملا در صف نان ایستاده بود و از شلوغی آن کلافه شده بود!

لذا؛ برای خلوت کردن صف و زودتر گرفتن نان، تمهیدی اندیشیده و به منتظران نان چنین گفت: "چه ایستاده اید که دو کوچه پایینتر آش نذری می دهند!"

جماعت به یکباره برای گرفتن آش هجوم برده و جلو نانوایی را کاملا خالی کردند.

ملا که چنین دید پیش خود فکر کرد که نکند واقعا دو کوچه پایینتر آش مجانی دهند!

او به دنبال این فکر از خرید نان صرف نظر کرد و در طب آش رایگان بر آمد.

در روزگار ما هم، انصافا، آدم هایی از هر قشر یافت می شوند که بی آنکه سند و مدرکی در دست داشته باشند فکر می کنند که واقعیتی که وجود خارجی ندارد، وجود خارجی دارد! داستان زیر داستان یکی از آن ها را حکایت می کند:

انجام بخشی از کار را بصورت دورکاری به یکی از آشنایان مدیر عامل شرکت محول کرده بودیم!

کار که تحویل من، به عنوان مدیر پروژه، شد دیدم که بیش از گزارش مهندسی به نقاشی کودک پیش دبستانی و بچه 5 ساله می ماند!

با خیال خام "زیر آب زنی" سراغ مدیر عامل رفتم؛ اما ایشان در کمال عصبانیت گفت: " من همین یکی را هم به زور جور کردم. کلی هم بابت کار پول گرفته! یا همین را بفرست یا خودت درستش کن!"

با زدن توی سر خود و انواع و اقسام مراجع و رفرنس ها و جستجوهای فراوان اینترنتی، کار را از حالت و قالب نقاشی کودک 5 ساله خارج کرده و تبدیل به گزارش "شبه مهندسی" نمودم.

با این حال؛ چون بد بود مدیر پروژه، که باید فقط هماهنگی بین اعضای دخیل و کارهای مقرر را انجام دهد، کار مهندسی هم بکند، جهت دفاع از کار به همراه کودک پیش دبستانی عازم محل مورد نظر، دفتر کارفرما، شدیم.

در حالی که دل توی دلم نبود که کارفرما چگونه با گزارش دریافتی برخورد می کند، مراتب تشکر و قدردانی از کار صورت گرفته به سوی ما سرازیر گردید و کارفرما عنوان کرد که در میان انواع و اقسام گزارشات، این یکی است که به نگینی درخشان می ماند.

در حین تعریف و تمجید، متوجه شدم که کودک 5 ساله، علیرغم اطلاع از ماجرا، بیشتر و بیشتر باد می کند و بیم آن می رود که با ادامه تحسین ها از شد ذوق، بترکد!

هر جور بود مانع از انفجار ایشان شدم و فقط وقتی متعجب شدم که در راه رسیدن به شرکت، از او شنیدم: "حال کردی مهندس!؟ خوشت اومد!؟"