چومی، گربه خانگی ما، دیروز از دست رفت!

گربه خانگی کلا موجود عجیبی است. مثلا در مورد از دست رفتن او نه می توان کلمه "مُرد" را به راحتی مورد استفاده قرار داد و نه می شود واژه "به دیار باقی شتافت" را به کار برد.

اگر بخواهم صادقانه سخن بگویم باید اعتراف کنم که از دست رفتن "چومی" برای من به سختی درگذشت عزیزانی همچون مادر و برادر و همسر نبود. با این حال، مگر می شود یک موجود عزیز و دوست داشتنی، مدام و بیست و چهار ساعته در زیر دست و پای شما باشد و بلولد و یکی از اعضای خانواده شما نباشد و با رفتن او خلا عمیق و غم سنگین فراق را از منتهای سینه احساس نکنید!

"چومی" دختر با شخصیتی بود. وقتی سنگینی هیکل برازنده خود را روی پاهای عقب می داد و روی دو دست قد علم می کرد نمی توانستی برایش احترام قائل نباشی!

وقتی هم با آن چشمان شیشه ای و خوشگل و براق نگاهت می کرد و با "میو، میو" نسبت به انجام کارهای کامپیوتری تو سخت می گرفت می فهمیدی که دارد فریاد " تو که می خواستی مدام سرت توی رایانه باشد، مرا چرا آوردی؟" را بر سرت آوار می کند!

گاهی به شوخی "چومی" را " دختر سیبیلوی من" می نامیدم و زمانی او را، منباب شماتت، "چومی چمباتمه" می گفتم تا شخصیت خود را در هنگام استراحت هم حفظ کرده و جلو ما چمباتمه نزند!

"چومی عزیز ما" بسیار کم توقع بود. فقط کافی بود آب و غذایش را بدهی و برای دستشویی او کاری کنی و یک سرپناه برایش تدارک ببینی و روزی نیم ساعت به بازی با او بپردازی تا عاشقت شود و وقتی کلید در را توی قفل می چرخانی، طاق باز شود و از تو بخواهد تا می توانی و مایلی نوازشش کنی!

همه این ها دیگر به خاطرات من پیوسته و خدا می داند چقدر دلم برای اینکه او پاهای کوچکش را به پاهای ضخیم و از ریخت افتاده من بچسباند و یا با دست کشیدن زیر گلوی نازنینش "خر خر" کند تنگ خواهد شد.