زابطه با توده ها؛ راز ماندگاری "شهریار"

نمی دانم تا به حال در مراسم "حافظ خوانی" میهمانی های دور همی بوده اید؟!
متاسفانه، من یکبار، از حضور در این مراسم کاملا بهره مند گشته ام:
میزبان رو به میهمانان کرد و گفت: "چه کسی حاضر است برای ما فال حافظ بگیرد؟"
اغلب قریب به اتفاق میهمانان، برای اینکه نشان دهند از عشاق سینه چاک حضرت حافظ هستند، دست بالا برده و داوطلبی خویش را اعلام داشتند.
میزبان از میان میهمانان داوطلب یک نفر را به قید قرعه برگزید.
میهمان در جای مخصوص قرار گرفت و صفحه ای از دیوان حافظ را گشود.
او قبل از روخوانی نگاهی به تمامی اشعار انداخته و زیر لب گفت: "لامصب فتحه و ضمه و کسره هم نگذاشته!"
بعد از آن، داوطلب اقدام به روخوانی اشعاری کرد که نه تلفظ و ادای درست کلمات آن ها را می دانست و نه از معنی و مفهوم آن ها چیزی درک می کرد!
دیگر میهمانان، با وجودی که متوجه شدند "کار" فاجعه بار از آب در آمده است، جرات اعتراض و ابراز وجود نداشتند، زیرا نیک می دانستند که این کار ممکن است برای آن ها گران تمام شده و میزبان ایشان را برای ادامه کار دعوت نماید.
اشعار شهریار، انصافا، دک و پز اشعار حافظ را ندارند و بیشتر افراد جامعه خیلی خوب با آن ها ارتباط برقرار می نمایند.
شهریار، خواه زمانی که به درخواست یکی از بستگان( طوری بگو که من هم حالیم شود) تن می دهد و خواه هنگامی که خواسته یک نانوا را اجابت کرده و برای آقای نانوا شعر می سراید، در نهایت سادگی سخن ی گوید و در تلاش این است که شعر "همه فهم" روانه برگ برگ صفحات کاغذ نماید.
شهریار از برکت علم طب بی بهره نیست، اما ترجیح می دهد در یکی از اشعار خود حتی عقیده عوام( سل از غصه می آید) را کاملا جدی بگیرد:
مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر از غصه پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
شهریار حتی در سخن گویی با اینشتن، که بیشتری ها نمی فهمند چه می گوید، در نهایت سادگی سخن گفته و او را بابت "بمب اتم" مواخذه می نماید.
غزلسرای نامی ایران وقتی پای در عرصه شعر نو می گذارد هم دست به نواوری زده و جوری حرف می زند که خیلی ها را به تعجب "شعر نو و اینهمه سادگی!" می کشاند، آنجا که در "ای وای مادرم" اتفاقات روزمره زندگی را در نهایت سادگی بیان می دارد:
بیژن لال شو
ناهید برو کنار
کفگیر بی صدا
بیهوده نیست که آدم های اقشار مختلف جامعه یکی از ابیات زیبای استاد را زینت بخش مراسم یادبود و ترحیم عزیز از دست رفته ساخته اند:
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
شهریار به سادگی و رسایی هر چه تمامتر مراسم سنگین "درگذشت" را شرح می دهد:
یک ختم هم گرفته شد که پر بدک نبود
یک قطره اشک هم ز سوره یاسین من چکید
شهریار خوب بلد است که همانند یک بقال و دکاندار دو کالای مختلف الجنس را در دو کفه ترازو قرار دهد:
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
اما ندای قلب من آهسته می گفت
این حرف ها برای تو مادر نمی شود!
رختشویی هم در شعر شهریار نه نشانه املی و عقب ماندگی که به بهانه به رخ کشیدن محبت مادرانه مورد استفاده قرار می گیرد:
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
در هم آمیختن رویا با واقعیت هم در شعر شهریار رنگ و بویی از سادگی و صفا و صمیمیت دارد:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
اوج "ای وای مادرم" شهریار هم ساده و بی پیرایه است:
خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم
شاید با این تفاصیل است که نه حافظ که شهریار است که می تواند آدم های بریده از عالم شعر و شاعری را به این وادی ها پیوند داده و یا آن هایی که از ته دل " من از ادبیات سر در نمی آورم" می گویند را با استماع "پس، شهریار تا حالا نخوانده ای!" مجاب نمایند که دیوانی که هم می توانند آن را راحت بخوانند و هم قادرند به سادگی از معانی اشعار آن سر در بیاورند را دست گرفته و به جواب این سوال برسند که چرا روز شعر و ادب پارسی به درستی روز درگذشت شهریار به این نام نامیده شده است؛ هر چند نگارنده بیشتر علاقمند بود روز تولد "محمد حسین بهجت تبریزی" را روز شعر و ادب پارسی می نامیدند.
منتشر شده در روزنامه اطلاعات
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.