ماجرای مسمومیت دختران دانش آموز مجددا فکر و ذکر جامعه را متوجه آموزش و پرورش کرده و دوباره بحث دیرین "چرا اینهمه تبعیض؟" را پیش کشید.

تبعیض بین پسرها و دخترهای دانش آموز، قطعا، امری جدید نیست و ما از بعد از پیروزی انقلاب شاهد چنین تبعیضی بوده ایم؛ تبعیضی که بخشی از آن در فیلم زیبا، و البته غیر مجاز، "خواب ابریشم" به تصویر کشیده شده است.

پر رنگی تبعیض دختران و پسران دانش آموز و سخن گفتن مکرر از افت شرایط تحصیل در سال های پس از پیروزی انقلاب این سوء تفاهم را پیش آورده که ما در سال های پیش از انقلاب آموزش و پرورش بسیار خوبی داشته ایم.

واقعیت، متاسفانه یا خوشبختانه، غیر از این است و جز در برخی موارد، آموزش و پرورش در سال های بعد از انقلاب از همان مشی و رویه قبل از سال 57 تبعیت کرده است!

نگارنده در سال 57 در سال دوم راهنمایی درس می خواند. شاید باورتان نشود، اما لذت انقلاب برای من دانش آموز، در سالی که شاگرد اول کلاس بودم، در حذف صفحات زیاد کتب درسی خلاصه می شد! خوب یادم هست که در این سال، هر معلمی وارد کلاس می شد می گفت که از فلان صفحه تا بهمان صفحه حذف است و ما بچه ها، با شور و شوقی مثال زدنی، با خودکار و خشمی باورنکردنی روی صفحات حذف شده ضربدر می کشیدیم.

آن موقع ها کوچک بودیم و نمی دانستیم که حذف فقط به کتب درسی بسنده نمی کند و قرار است بسیاری فیلم های خوب، کتب ارزشمند غیر درسی و آدم های درست و حسابی هم به تیغ حذف گرفتار آیند!

الان که به آن دوران می اندیشم این سوال را از خودم می پرسم که چرا منی که درسم خوب بود و خیر سرم شاگرد اول بودم از حذف مطالب درسی تا آن اندازه به وجد و سرور می آمدم؟ آیا غیر این است که در آن سال ها از زمزمه محبت اثری نبود و مدارس و دبیرستان ها بر دو پایه "ترس" و "تحقیر" اداره می شدند؟

لابد شما هم شنیده اید که در دورانی پدرهایی که بچه ها را تحویل معلم و ، به ویژه، ناظم می دادند از ته دل " گوشتش مال تو و استخوانش مال من!" می گفتند و بدینوسیله خیال آموزش و پرورشی ها را تخت "هر بلایی می خواهی سر بچه ام بیاور!" می کردند.

الان را نگاه نکنید که برخی معلم ها، به ویژه در مدارس ویژه، بچه های مهد و دبستان را "گلم" و "شاپرکم" و "پروانه ام" و "عزیزم" خطاب می کنند.

در دوران تحصیل ما، برای معلم افت داشت که ما را با حیوانی که کمتر از یک تن وزن دارد مقایسه کند و لذا ما حرف هایی همانند "گوساله بیا پای تخته" و "الاغ این چه موقع آمدنن است؟" را کم دشت نمی کردیم!

ترس از چوب معلم که گل بود و هر کس نمی خورد خل بود هم به تحقیر اضافه می شد و پای دانش آموزی که همانند سگ از آموزگار می ترسید را با میل و رغبت به سوی مدرسه، راهنمایی نمی کرد!

این نحوه تعلیم و تربیت باعث شده بود که صدای روشنفکرها و نویسنده های سرشناسی که پیه تعلیم و تربیت غلط را به تن مالیده بودند( یعنی آن را به تن آن ها مالیده بودند!) در آمده و نسبت به خطرات آن هشدارهای لازم را بدهند.

از جمله این نفرات جلال آل احمد بود که در کتاب "مدیر مدرسه" به بهترین نحو ممکن آموزش و پرورش قبل از انقلاب را نقد کرده است.

نادر ابراهیمی پای را فراتر نهاده و در "سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن" به موضوع "چه باید کرد؟" هم توجهی ویژه نموده است.

در این کتاب، دکتر مهروند و همکاران، ( اگر اسامی را درست به خاطر سپرده باشم) طی یک پروژه تحقیقاتی می خواهند ثابت کنند که اگر بچه ها برای تحصیل تحت زور و فشار نباشند علاقه شان به یادگیری به میزان قابل ملاحظه ای افزایش خواهد یافت.

"سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن" در ابتدا به صورت مجله چاپ شد و بعد سریالی با همین نام از روی کتاب( یا مجله) چاپ شد.

این سریال، که ماجرای آن به سال های آینده( 1370) مربوط بود ادامه پیدا نکرد و با پیروزی انقلاب ناتمام ماند....