هر چی ما میگیم!؟
چند وقت پیش کلیپی از پسر بچه های یک سرزمین غربی دیدم که در آن یک دختر نوجوان( یا نسبتا جوان) ظاهر می شد و از پسربچه ها خواسته می شد تا نظرشان را در باره ظاهر او بیان نمایند.
بچه ها، با شیطنت کودکانه و یا شرم و حیایی که لازمه سن و سالشان بود، دختر را توصیف می کردند؛ یکی از موهای دختر تعریف می کرد، دومی نگاه های وی را غیر قابل چشم پوشی می دانست و سومی یک جورهایی به "کجایش زیبا نیست؟" اشاره می نمود.
بعد از اظهار نظر، نوبت به امتحان آزمون "لامسه" رسید و از بچه ها خواسته شد تا به اندام های غیر خصوصی( یا عمومی!؟) او دست بزنند.
هنگامی که پسرها از این امتحان هم سر بلند و سر افراز و موفق بیرون آمدند، یک به یک شنونده " حالا کتکش بزن!" شدند.
انصافا؛ هیچکدام از بچه ها در این مورد حرف گوش کن نبودند و شاید تنها تفاوت عمده شان در این بود که بعضی ها آمر را به چشم یک انسان وحشی نگریستند و برخی دیگر با نگاه حاکی از تعجب، از ته دل، " چه مرگش است!؟" گفتند.
حتی فکر اینکه اگر این آزمون در ایران برگزار می شد بچه های کوچکی که عادت کرده اند همیشه حرف بزرگترها را بر دیده منت نهند چه بلایی بر سر دختر مردم می آوردند هم حالم را حسابی بد می کند.
با این حساب؛ چرا باید تعجب کنیم که یک دختر بچه معصوم و خردسال که نه علی کریمی را می شناسد، نه می داند کانادا چه جور جایی است و نه آگاه این است که ویزا به چه می گویند پلاکارد دست گرفته و با بی وطن خواندن جادوگر سابق مستطیل سبز، جواب سوال " ویزای کانادا را به چه فروخته ای؟" را از "آقای خاص" این روزهای کشور بخواهد.
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.