امروز به دلیل انجام کاری اداری سر از پا منار در آوردم.

با مترو رفتم و چون دقیقا نمی دانستم پامنار کجاست از اهالی مترو برای پی بردن به محل و ایستگاه پیاده شدن کمک گرفتم.

متاسفانه، پامنار نزدیک هیچکدام از ایستگاه ها نبود و نظر به عدم اتفاق نظر آن هایی که قصد کمک داشتند مجبور شدم با بهره گیری از اقبال و تصادف، پیاده شدن در 15 خرداد را به خروج در محمدیه ترجیح دهم.

به محض خروج از "گوگل مپ" که بارها و بارها در پیدا کردن آدرس کمک حال و یاورم شده بود کمک گرفته و با عبور از کوچه ها و خیابان های تنگ و باریک سر از مقصد در آوردم.

از شما چه پنهان! تا رسیدن به مقصد نزدیک بود از ترس قالب تهی کنم، زیرا هر چند "گوگل مپ" آدرس را بلد بود و می دانست چطور می شود سریع به مقصد رسید نمی توانست مرا از محل های امن عبور داده و هراس مواجهه با آدم های خاص و ویژه را از من بزداید.

در راه، با معتاد رها شده ای که گربه ها دورش را گرفته بودند برخورد کردم و علاوه بر او معتاد دیگری را دیدم که جلو خانه ای ایستاده بود و روی پا بند نبود.

بیشتر خانه ها پایینتر از کوچه ها قرار داشتند و اغلب ساکنین آن ها در واقع در زیرزمین به سر می بردند؛ چیزی که مرا به شدت به یاد فیلم های سینمایی ترسناک و دارای صحنه های فراوان قتل و خونریزی می انداخت!

علاوه بر این ها، محله پر از موتوری بود و من که همین چند روز پیش، در محله شیخ بهایی، دیده بودم که چطور یک موتوری به سرعت کیف مردی را قاپید و فرار کرد مانده بودم که حواسم به کیف و موتوری ها باشد یا چشم ها را به صفحه نمایشگر تلفن همراه بدوزم.

در این میانه، "گوگل مپ" هم نامردی نکرد و مرا به زیر پلی هدایت کرد که نمی شد حدس زد زیر و آنطرف آن چه خبر است.

در حال فکر کردن به "رفتن یا نرفتن"، که مسئله مهم آن لحظه من بود، بودم که چند دختر نوجوان، با پوشش کاملا معمولی، از زیر پل بیرون آمده و بی آنکه رفتار غیر معمول نشات گرفته از ترس و هراس را نشان دهند ادامه طریق دادند.

آنجا بود که "خجالت بکش!" را نثار خویشتن نموده و رفتم و رفتم تا به مقصد برسم.

در مسیر برگشت شرمنده خود شده بودم و مرتب از خودم سوالاتی را مطرح می ساختم:

چرا باید فکر کنم که هر آدم معتادی دزد و آدمکش هم هست و در صورتی که مواد به او نرسد از انجام هیچ کار زشت و ناپسندی ابا ندارد؟

چرا باید هر موتوری جنوب شهری را به چشم "کیف قاپ" می دیدم و چهار چشمی او را می پاییدم تا مبادا گزندی به من برساند؟

از کجا معلوم، آدم های پایین شهری حرمت میهمان را بیش از بالاشهری ها نگه ندارند و اجازه ندهند در محله آن ها به او بد نگذرد؟

اصلا گیریم که بعضی از اهالی جنوب شهر دزد و کیف قاپ باشند!

قطعا، حتی در این صورت آن ها آنقدر معرفت دارند که در محله خود دست از اعمال و رفتار خشونت آمیز و شرورانه کشیده و جدا از فکر کردن به امکان چشم در چشم شدن در محله، "مگر چیزی هم دارند که بخواهیم ازشان بکنیم؟" را به مخیله راه دهند.

آن ها اگر هم در محلات شمال شهر دست به سرقت و کیف قاپی و سایر دزدی های کوچولو بزنند، انگشت کوچک شمال شهری هایی هم نمی شوند که نه به افراد کوچه و خیابان و محله خود و دوستان و آشنایان رحم می کنند و نه برای آنکه لقب "شاه دزد" را برازنده دیگری ببینند، از دست به جیب دیگر سارقان شدن پرهیز می نمایند.