ضربه "ساختمان پزشکان" به "روانپزشکی"!
"ساختمان پزشکان"، بدون شک، از بهترین سریال های بعد از انقلاب محسوب می شود.
در باره این سریال خوش ساخت باید گفت که جدا از بازی بی نظیر بازیگران اصلی، کاراکتر "خانم شیرزاد" به گونه ای شیرین و دلنشین و دست نیافتنی از آب درآمده بود که امروزه هم، پس از گذر سال ها، وقتی در خانواده های ایرانی کلمات و واژه های "جد اندر جد" و "آتشفشان" و "آتش نشان" مورد استفاده قرار می گیرند، یاد و خاطره "شقایق دهقان"، برای اعضای خانواده، دوباره زنده می گردد.
با این وجود، باید قبول کرد که این سریال برای افراد دارای بیماری های روحی روانی سریال خوبی نبود و بسیاری از افرادی که تا قبل از پخش سریال عزم خود را جزم رفتن نزد روانپزشک کرده بودند با مشاهده سریالی که درد و مرض های آن ها را دستمایه طنز و تمسخر خویش قرار داده است، وقت گرفتن از "خانم شیرزاد" را کاملا به بوته فراموشی سپردند.
شاید گفته شود که اگر این یک ذره دلخوشی هم از مردم گرفته شود و سازندگان سریال های سیمایی نتوانند با هر علم و دانش و رشته تحصیلی و شخصی شوخی کنند، صدا و سیما همان چند نفری را هم که پای بعضی از برنامه هایش می نشینند را از دست خواهد داد.
از این گذشته، در تمام کشورهای پیشرفته هم شاهد این هستیم که بازار شوخی و طنز و تمسخر، حسابی، داغ است و دست اندرکاران و متولیان هنری این کشور ها عادت کرده اند که برای ساخت برنامه های طنز و کمدی خود هیچ خط قرمزی را مقابل دیدگان خود مشاهده ننمایند.
در پاسخ باید گفت که شرایط این کشورها با اوضاع و احوال ما قابل مقایسه نیست و در بسیاری کشورها همانطور که نفر دارای درد کلیه شدید مراجعه به اورولوژیست را واجب و ضروری تشخیص می دهد، کسی که خوب می داند " در برخی مواقع بیش از حد لازم عصبانی می شود" خوب می بیند که مراجعه به روانپزشک یا روانشناس را جدی بگیرد.
مسلم است که در این کشورها ساخت برنامه ای که به رفتار روانشناسان و روانپزشک ها به دیده طنز نگاه می کند نمی تواند در نحوه تفکر افراد جامعه اختلال اساسی ایجاد کرده و آنچه طی سال ها با ساخت برنامه های مستند و آموزشی و سریال به دست آمده است را یکشبه پنبه نماید.
در کشورهای در حال توسعه یا توسعه نیافته اصلا از این خبرها نیست و هنوز بسیاری از اشخاص جامعه با توصیه "خودت را به روانپزشک نشان بده" با دادن پاسخ دندانشکن "دیوونه خودتی!" برخورد می نمایند.
جدا از بحث تابو بودن باید به این نکته توجه کرد که بر خلاف بیماری های جسمی، که خود افراد بخوبی متوجه آن ها می شوند، تشخیص امراض روحی روانی برای شخص درگیر خیلی آسان نیست و معمولا این دور و بری ها و اطرافیان هستند که متوجه "مشکلی وجود دارد" می شوند.
این روزها در شبکه ماهواره ای زبان جم سریالی با موضوعیت روانشناسی و روانپزشکی به نام "اتاق قرمز" در حال پخش است. بسیاری از بینندگان این سریال با مشاهده رفتارها و حرکات و گفتار افراد دارای بیماری روحی، متوجه می شوند که عین این کارها را از یکی از دور و بری ها یا دوستان و آشنایان هم دیده اند.
این امر، آن ها را به فکر "نکند به درمان نیاز دارد" انداخته و جدا از آن باعث می شود که شماری از ویژگی های اخلاقی و رفتاری آدم های خودخواه و از خودراضی، که برای دیگران پشیزی ارزش قائل نیستند، نشات گرفته از امراضی چون "خود شیفتگی" و "اختلال دو قطبی" به حساب آورده شود.
در کنار این قضیه، آدمی با مشاهده سریال های اینگونه متوجه می شود که اعمال و رفتار زشت و نکوهیده بسیاری از بزرگسالان ریشه در دوران کودکی آن ها داشته و اگر شماتت کنندگان هم دوران کودکی آن ها را پشت سر گذاشته بودند، به مراتب، بهتر از آن ها رفتار نمی کردند.
در فیلم زیبای "سکوت بره ها"، با بازی بی نظیر جودی فاستر، نویسنده و کارگردان در عوض اینکه وفق معمول سراغ قربانی یا قربانی ها بروند، کاراکتر آنی که سر قربانی ها بلا آورده را مورد توجه قرار می دهند تا ثابت نمایند که او را نیز باید یک "قربانی" درست و حسابی، و شاید از بزرگترین قربانی ها، به شمار آورد.
لذا، شاید وقت آن رسیده باشد که همانطور که کارگردان سریال خانه سبز به دلیل افراط در ورطه "امید درمانی" از بینندگان سریال عذرخواهی کرده و گفته شاید بهتر بود واقعیات را آنطور که هست نمایش می داد، کارگردان "ساختمان پزشکان" هم قبول نماید که پخش سریالی که تابوی مراجعه به روانپزشک را ثابت و استوار نگاه می داشت و به روانپزشکان و روانشناسان توصیه می کرد که بهتر است هر چه زودتر تابلوی خود را پایین بیاورند هم سریالی بود که بدی های آن نسبت به خوبی هایش چربش اساسی داشت.
پ ن: برای اینکه کمی اوضاع و احوال روانپزشکی و روانشناسی حال غایب کشور دستمان بیاید بد نمی بینم که به خاطره ای از دوران دبیرستان اشاره نمایم.
در سال اول نظری دچار افت شدید تحصیلی شده و به این مناسبت پدر را، جهت انجام پاره ای مذاکرات با مربی پرورشی، به مدرسه کشانیدم.
مربی پرورشی در جواب سوال پدر، "چه مرگش شده است!؟" جواب "طوری نشده است" را داده و در دنباله "فقط کمی بلوغ جنسی او به تاخیر افتاده است" را آورده بود.
متاسفانه، پدر، که فوق العاده ماخوذ به حیا و خجالتی بود، به روی مربی پرورشی نیاورده بود که در نیاوردن ریش و سبیل را خودش هم می توانسته ببیند و او آمده بود تا از نادیدنی هایی که باعث می شوند آدمی که تا پارسال شاگرد اول کلاس بوده و امسال تجدید آورده است کسب اطلاع نماید!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.