وقتی پس از گذر چند سال دوباره سر از یک شرکت مهندسی مشاور در آوردم با دو پدیده عجیب ولی واقعی روبرو شدم. اولین پدیده این بود که کیفیت انجام کارها به شدت پایین آمده بود. آقای مدیر عامل، که رفیق قدیمی و صمیمی و یار گرمابه و گلستان من بود، می گفت که مشاورها برای قاپیدن کار آنچنان قیمت هایی می دهند که فقط می توانند با سمبل کاری و ماستمالی پروژه را جمع کنند. در نهایت هم کارهای انجام شده بی محتوا که کوچکترین سنخیتی با وظایف محوله و شرح خدمات مندرج در قرارداد ندارند فقط به مدد روکش و جلد زربفت و طلاکوب و نقاشی ها و عکس های زیبا و فونت و تایپ مناسب، قالب کارفرما می گردند.

دومین موضوع این بود که همه به فکر رفتن بودند و فقط در کشور و سرزمین مقصد بین آن ها اتفاق نظر وجود نداشت.

در باره اینکه موضوع دوم به موضوع اول ربط دارد یا نه و اینکه خیلی ها فرار می کنند تا روزی گند کارهای بد انجام داده شان در نیاید اطلاع چندانی ندارم و فقط خیلی جدی به این موضوع فکر می کنم که در اوضاع و احوال اینچنینی واقعا نباید طنز "حسن ریوندی" را کاملا جدی بگیریم؟:

کاش ما را به عنوان برده به کشورهای دیگر بفروشند، چون در این صورت هم ما خارج می شویم و هم ارز وارد می گردد.

اگر به پدیده فرار مغزها، که به خروج خیلی از رفته ها کمک کرده است و فرار قلب ها، که مانع از این شده مانده ها خیلی دلسوزانه کار کنند، نگاه کنیم و متوجه شویم که در حالی که بسیاری از مانده ها واقعا پول مفت می گیرند، رفته ها درآمدهای ارزی خود را فقط صرف خود و خانواده محترم، آن هم در محیط خارج از کشور، می کنند، شاید در باره نظر حسن ریوندی "پر هم بیراه نمی گوید" گفته شود.

دولت فعلی هم ظاهرا از طرفداران پر و پا قرص حسن ریوندی است؛ با این تفاوت که قبل از مردم عادی سراغ نخبگان و خواص رفته و می خواهد توسط مالیات سنگین گرفتن از آن ها و نقره داغ کردنشان، بابت خوب درس خواندن و نیکو یاد گرفتن، کاری کند که بیشتر ایرانی ها را مانده های دلزده و افسرده و بی روحیه، و نه رفته های خوشحال و شاد و شنگول، تشکیل دهند.

آدمی که به زور ماندنی شده و دل و دماغ کار ندارد چه باید بکند؟

نگران نباشید! دولت فکر اینجا را هم کرده و با کلید زدن طرح "جوانی جمعیت" مایل است تا حد امکان دلخوشی های فراوان برای زن و شوهر از آنجا نرانده، اما در اینجا مانده جفت و جور نماید.

آدم برای بچه اش هر کاری می کند را لابد شنیده اید. این امر به معنای این است که اگر فردی در تامین معاش و سرپناه و پوشاک و بهداشت و درمان و تفریح و سرگرمی و خیلی چیزهای دیگر اهل و عیال درمانده شود و یا زن و بچه را لایق بالاتر از آنچه می تواند در اختیارشان قرار دهد بداند و احیانا مشغول انجام کاری باشد که بتواند بدون زحمت زیادی، اضافه حقوق شایسته و مکفی برای خود جفت و جور نماید، به تلافی مغزی که در عملیات فرار ناکام ماند با قلبی که جز برای خود و خانواده محترم برای کسی دیگر نمی تپد براحتی آب خوردن کنار می آید.

موضوع فوق با آمارگیری هم مشخص می گردد. کافی است کسی همت کرده و میزان فساد و اختلاس اداره جاتی های مجرد را با همتایان متاهل آن ها قیاس نماید تا کاملا معلوم و مشخص شود که نگارنده واقعا پر با راه حرف می زند.

با این حساب است که راه جلوگیری از بحران فعلی کشور این نیست که با ترفند مالیات و دیگر روش های تنبیهی، که در هیچ جامعه ای جواب خوبی نداده است، جلو خروج نخبگان و خبرگان و مخ های جامعه را گرفته و در جواب اعتراض " دلمان به چه چیز خوش باشد؟" جواب قابل تامل " اینجا می توانید تا دلمان بخواهد( با دلتان بخواهد فرق دارد!) بچه دار شوید" بگوییم؛ که از قدیم دلخوشی از سر اختیار را خوش داشته و در باره اش گفته اند:

نه این ریسمان می برد با منش

که احسان کمندی است بر گردنش!