ایران؛ افتخار ایران!
اگر برای نخستین بار با نام و نام خانوادگی "ایران درودی" از طریق قوه شنوایی آشنا شده باشید، قطعا، نزد خود "چه اسم با مسمایی" خواهید گفت.
"ایران درودی" ناخودآگاه آدمی را به یاد ایرانی می اندازد که در رودی خروشان جاری است و علیرغم همه مسائل و مشکلات پیش رو همچنان به پیش می تازد.
عبارت فوق داستان زندگی "ایران درودی" را، بطور خلاصه، بیان می کند؛ شیرزنی از اهالی ایران زمین که در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی پا پس نکشید و باعث شد جهانیان نام و آوازه یک ایرانی دیگر را به نیکی به گوش جان بسپارند.
هنگامی که برای اولین بار داستان زندگی "ایران درودی" را شنیدم، ناخودآگاه یاد بچگی های "علیرضا خمسه" افتادم؛ با این تفاوت که اگر "خمسه" روغن داغ ماجرا را زیاد کرده بود و برای لبخند آوردن بر لب بینندگان محترم تا حدود زیادی آب به داستان بسته بود، "ایران درودی" ترجیح داده بود ماجراهای پیش آمده را بی کم و کاست و آنچنان که روی داده بودند بیان نماید:
" برای به دنیا آوردن این بچه زشت چرا این همه درد را تحمل کردی؟"
ما ایرانی ها از قدیم الایام درد زایمان را بدترین دردها و آلام دانسته ایم و برای همین جهت آشنا نمودن آقایان از دردی که مطلقا قادر به درک و فهم آن نیستند فقط توانسته ایم از یکی از اعضای پایین دستی بدن مایه بگذاریم: "مثل درد کلیه می ماند!"
با این حال، از نظر "ایران درودی" درد گوشه و کنایه از درد زایمان هم بدتر است و ناگفته پیداست که مادر ایران خانم وقتی مشاهده می کرده که فامیل پدری دو انگشت خود را نشان فرزند دلبند او داده و با بیان "این چند تاست؟"، لوچی طفل را دستاویز تمسخر وی می گرفته اند چه زجری را تحمل می کرده است!
بدون شک اگر "ایران درودی" در جامعه ای که به اندازه ما به زیبایی ظاهری و فیزیک مناسب بها نمی داد چشم به جهان گشوده بود راحت تر از این ها می توانست شاهد موفقیت را در آغوش بگیرد.
متاسفانه، جامعه ما چنین جامعه ای نیست و در آن حتی کسی که می خواهد به عنوان منشی استخدام شود خوب می داند که روی چهره زیبا و اندام رعنای خود می تواند به مراتب بیش از حضور و غیاب به موقع، برخورد خوب و موجه با ارباب رجوع، پاسخگویی مناسب و تایپ سریع و بدون غلط حساب کند. با این حساب، می توان حدس زد که بی بهرگان از چنین ویژگی هایی چقدر سخت می توانند راه خود را به جلو باز نمایند.
جامعه مرد سالار ما که زن را جنس دوم یا ضعیف می شناسد بیش از پیش راه را بر ایران درودی ها بسته و مانع از این شده که آن ها بتوانند خودی نمایانده و توانایی ها و قابلیت هایی که در چنته شان است را بی کم و کاست عرضه نمایند.
شما کافیست جامعه ای که در آن زن را به زایمان و نه هیچ چیز دیگری می شناسند در تصور آورده و به آن "حق انتخاب و جدایی با مرد است" را اضافه کنید تا متوجه شوید امثال "ایران درودی" چه راه سختی برای پیشرفت و حضور در مجامع جهانی در پیش رو داشته اند.
در کمال تاثر، ما امروزه فقط منباب تعارف "بر مال و جمال خویشتن غره مشو کاین را به شبی برند و آن را به تبی" می گوییم؛ چرا که در هنگامی که می شنویم یکی از همکاران آقا زوج مناسب خود را یافته است، در وحله اول تنها به قیافه فکر کرده و به عنوان نخستین سوال به جز "خوشگل است!؟" را بر زبان نمی آوریم.
جالب این است که برای خانم ها هم پول در درجه اول اهمیت قرار دارد و برای همین به عنوان اولین پرسش از خانم های در شرف ازدواج معمولا از اوضاع و احوال مالی نیمه پیدا شده سوال می شود.
"ایران درودی" با چهره نازیبا تا دلتان بخواهد( یعنی تا دلش خواست) پول به دست آورد تا حتی تابوی " زن خوشگل، مرد پولدار" را بشکند و با گرفتن تنها عامل به رخ کشیدن قدرت مردانه، جنس مذکر را بدجوری خلع سلاح بسازد!
در جامعه ای که بسیاری از آقایان آن هنوز در گیر "خوشگلی زن" هستند و با اعتقاد به "اخلاق با یک چک و لگد درست می شود" می خواهند همسر ایده آل خود را برگزینند، "ایران درودی" توجه خود را بر کار خویش متمرکز کرد و بی توجه به یاوه ها و حرف های مفت پیرامونی برای به دست آوردن حق خود دست به جنگ و مبارزه ای جانانه زد.
شاید "ایران درودی" خوش اقبال هم بود! خوش اقبال از آن جهت که وقتی در اطراف و اکناف خود آدم حسابی پیدا نکرد، مجبور شد درونگرایی پیشه کند و از درون خود قابلیت ها و توانایی های شگفت انگیز خویش را بیرون بکشد.
( بر خلاف ادعاهایی که فقط در باره موفقیت های شایان توجه برون گراها می شود؛ بسیاری از افراد درونگرا به این علت که بیش از دیگران می توانند بر کار خود متمرکز شوند، پیروزی های چشمگیری در سلسله مراتب کار و زندگی خود کسب می نمایند)
"ایران درودی" گفته بود که به خود افتخار می کند؛ چرا که به هر چیزی که در زندگی دوستدار آن بوده دست یافته است. نه تنها "ایران" که کل مردم ایران زمین باید به وجود بانویی چون او، در زمان حیات، افتخار می کردند و امروزه دست حسرت و ندامت به دندان بگیرند که آنچنان که باید و شاید قدردان وی و محبت های بیدریغش نبوده اند.
"ایران درودی" آدم پولداری بوده؛ اما در قید و بند پول نبوده است. شاهد این مدعا همین بس که خانه پاریس خود را می فروشد تا موزه خود را در تهران افتتاح نماید؛ باشد تا مردم قادر باشند پس از درگذشت وی هم از نعمت مشاهده کارهای بی نظیرش بهره کافی را ببرند.
کافی است آدمی تنها همین یک قلم جنس را با کار اشخاصی که خانه ها و منازل و سکونتگاه های خود، در شهرهای مختلف، را می فروشند تا به امید بالا رفتن ارزش ملک، در ترکیه دست به خرید مکان مناسب بزنند مقایسه نماید تا بخوبی متوجه شود که بیت زیر را بیخود و بی جهت نگفته اند و این بیت محال است توانایی چسبیدن به خیلی از آدم ها را داشته باشد :
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.