در جایی خواندم که "مغز موجود عجیبی است؛ چون به خاطر می آورد که یک چیزی را به خاطر نمی آورد، اما به یاد نمی آورد چه چیزی را فراموش کرده است!"

عجیب بودن مغز فقط به این مورد ربط پیدا نمی کند، زیرا گاهی وقت ها چیزهایی که نباید از خاطر ببرد را کلا و پاک فراموش می کند و چیزهایی که باید فوری از یاد ببرد را تا آخر عمر در حافظه ثبت و ضبط می کند.

بعضی از افراد حافظه های عجیب و غریبی دارند و هیچ چیز را فراموش نمی کنند و برخی آدم ها همه چیز را از یاد می برند و کلا فاقد حافظه هستند.

برای مثال، زمانی شرکت ما یک منشی داشت که یاد گرفته های هر روز را تنها تا پایان همان روز به حافظه می سپرد و صبح روز بعد ما را مجبور می ساخت عین عبارت و جملات دیروز را تکرار نماییم. یک بار که یکی از همکاران از این ماجرا به ستوه آمده بود در کمال عصبانیت "لامصب هر روز فرمت می شود" را بر زبان آورد که موجبات خنده همگی حاضرین در اتاق را فراهم آورد.

از آنطرف، دایی بزرگ من در مجلس ختم مرحوم پدرم رو به یکی از همکاران ایشان نموده و "شما در هفت سالگی در شهر خوی اقامت داشتید؟" را سوال کردند.

دوست پدر، که این ماجرا را به خاطر نمی آورد و تنها از دوستان و اطرافیان و بستگان شنیده بود که هفت سالگی خود را در دارالصفای خوی گذرانیده است، در کمال تعجب سر تکان داده و "شما از کجا می دانید؟" گفتند.

دایی جان با خنده جواب "من و شما همکلاسی بودیم" را دادند.

پس از رفتن دوست پدر، اخوی خانم والده از شگفتی ما در باره این یادآوری متعجب شده و توضیح " همان موقع ها هم همین هیکل را داشت" را ایراد فرمودند.

با وجود خارق العاده بودن حافظه مغزی باید به این نکته توجه داشت که حتی شگفت انگیزترین مغزها هم باید ورودی داشته باشند تا خروجی مقبول و پسندیده بیرون بدهند.

به عنوان نمونه، در یکی از مسابقاتی که مرحوم نوذری اجرای آن را بر عهده گرفته بود شرکت کننده ای از دادن جواب یکی از سوالات بر نیامد و آقا منوچهر برای کمک به ایشان "یک کم فکر کن!" گفتند.

شرکت کننده بدون لحظه ای فکر کردن جواب داد: "نگفتم یادم نمی آید. گفتم بلد نیستم"

درست است که هوش به کمک حافظه می شتابد و باعث می شود در اثر مواجهه یافته های قدیم و معلومات جدید و یا هم افزایی آن ها دانش و علم جدیدی متولد گردد، اما اگر حافظه ای در کار نباشد و مغزی که همین الان در حال فکر کردن است تهی از هر گونه داده ای باشد هوش چه کار خاصی می تواند صورت دهد؟

متاسفانه آدم ها به موقع یا بی موقع حافظه خود را از دست می دهند و در مواقع ضروری با لختی اندیشیدن مجبور به ادای "عجیب است! حافظه یاری نمی کند" می گردند.

نسیان، فراموشی و آلزایمر نه تنها برای خود فرد مسائل و مشکلات فراوانی ایجاد می کنند؛ بلکه دور و بری ها و بستگان نزدیک آدم فراموشکار را هم حسابی به دردسر می اندازند.

در این باب خوب به یاد دارم که یکی از بستگان گذر زمان را کاملا فراموش کرده و در سی سال پیش به سر می برد. وقتی به همراه ایشان تاکسی تلفنی گرفته و سر از مقصد در آوردیم خوی اشراف زادگی "بزرگ فامیل" خودی نشان داده و مانع از آن گردید که کرایه را ما حساب کنیم.

بعد که ایشان مبلغی که در قد و قواره کرایه تاکسی نبود را پیشکش راننده نموده و در کمال بی اعتنایی "بقیه هم مال خودت" گفتند مجبور شدیم با ایما و اشاره قابل مشاهده در آینه راننده را مطلع این سازیم که قصد کلاه گذاشتن سر او را نداریم و به مجرد دور شدن "خانم" کرایه را تمام و کمال تقدیم خواهیم کرد.

در آن دوران، ایشان، با ورود به سال جدید، در کمال دست و دلبازی عیدی بچه های فامیل را هم کما فی السابق می داد و فقط با از خاطر بردن اینکه به چه کسی عیدی داده و یا اصلا عیدی داده است تعدادی از خردسالان و نوجوان ها را چند باره از نعمت گرفتن عیدی بهره مند می ساخت و شماری از ایشان را عیدی نداده راهی خانه هایشان می نمود!

نقش آلزایمر، نسیان و فراموشی در کار و زندگی آدم ها آن اندازه مهم است که دستمایه بسیاری از فیلم های سینمایی و سریال های ایرانی و خارجی هم شده است. در این باره فقط به این نکته اشاره می کنیم که سکانس دیدنی فیلم "جدایی نادر از سیمین" را "الزایمر" رقم زده است: " من که یادم می آید او چه کسی است!"

آدم های فراموشکار گاهی باعث خجالت و سرافکندگی خانواده و فامیل می شوند، اما اگر یاد بگیریم که مقوله فراموشی را به عنوان یک بیماری، نه جرم، حساب کنیم این امر یک اتفاق طبیعی که ممکن است برای هر کسی روی دهد در نظر گرفته شده و دیگر مایه آبروریزی به حساب نخواهد آمد.

در این زمینه، شنیده هایم حکایت از آن دارد که وقتی دو نفر از میهمانان با میزبان فراموشکاری که جوراب های لنگه به لنگه به پا کرده بود مواجه شدند و اولی با اشاره به جوراب ها لبخند تمسخر آمیز خویش را بر گوشه لب ها نشانید، در پاسخ، نگاه عتاب آلود و خشمگین دومی را تحویل گرفته و با دریافت  ضمنی" مگر چه شده است؟ فقط جوراب هایش را عوضی پوشیده است!" سریعا مجبور به جمع کردن خنده بلند نشده اش گشت.

"از دست رفتن حافظه" با همه بدی هایی که دارد دارای این حسن است که به آدم ها کمک می کند با دوری و نیستی عزیزان بیشتر و بهتر و راحت تر کنار بیایند.

با دور شدن و رفتن ابدی یک عزیز، تصویر و صوت او به تدریج کم رنگ و کم رنگ تر می گردد و با رفتن به سوی محو شدن، بالاخره زمانی فرا می رسد که آدم ها تنها هاله ای کم رنگ از کسی که روزگاری در باره اش" اگر یک روز او را نبینم و با او حرف نزنم می میرم" گفته بودند، باقی می ماند.

حتی تکیه کلام های درگذشتگان هم در گذر زمان و تاریخ رنگ می بازند و شاید سال ها بعد یک نفر چیزی از دهانش در برود و مانده ها را به یاد کسی که دیگر در بین آن ها نیست بیندازد.

شاید برای همین است که چندی پس از رفتن پدر، که همیشه مادر از آن تحت عنوان "اتفاق" یاد می کرد تا خدای ناکرده "مرگ" را بر زبان نیاورده باشد، تکه ای از روزنامه کنده شده و نوشته آن، توسط رفیق بیست و شش ساله، زینت بخش منزل، در جایی که همه آن را ببینند، گردید:

ز دوریت نمردم چه لاف مهر زنم

که خاک بر سر من باد و مهربانی من!