شاید در بدو امر چنین به نظر برسد که بین این سه کوچکترین شباهتی وجود ندارد. واقعیت غیر از این است و این هر سه را به این علت که در رسیدن به اهداف خود کاملا موفق بوده اند می توان همانند به حساب آورد.

میرزا رضا کرمانی گلوله ای به ناصرالدین شاه قاجار شلیک کرده و بساط ظلم و ستم مردی که اطرافیان او را "قبله عالم" می نامیدند را بر می چیند.

احمدی نژاد بی نام و نشان، در انتخابات ریاست جمهوری، مچ دست هاشمی رفسنجانی بلند آوازه و پر نام و نشان و صاحب ثروت و مکنت و نفوذ و قدرت را خوابانیده و ردای ریاست جمهوری را بر تن می کند.

سر کرده طالبان در یک خانه محقر و گلی اقامت گزیده و از همانجا، با دستوراتی که صادر می کند، نتایج بیست سال زحمات امریکایی ها در افغانستان را بر باد فنا می دهد.

با این حال جای این سوال وجود دارد که آیا اقداماتی از این دست برای مردمی که افراد مورد اشاره داعیه حمایت از آن ها را داشته اند نیز ارزان تمام شده و پس از تغییر یا تعویض قدرت نیز عملکرد آنانی که با فسانه ساختن حدیث اسکندر، سخنی نو برای اقشار مختلف جامعه به ارمغان آورده بودند نیز کماکان مورد تایید اغلب قریب به اتفاق آحاد گوناگون بوده است؟ متاسفانه، بعید به نظر می رسد این سوال جواب "آری" داشته باشد.

پس از قتل ناصرالدین شاه قاجار، بساط سلطنت بر چیده نشد و مردم دوران شاه جدید به همان بدی سلطان فقید!؟ زندگی کردند. در این میان فقط یک سر اضافی، که به میرزا رضا تعلق داشت، بالای دار رفت.

در دوران طلایی محمود احمدی نژاد، بسیاری از مردم به یاد دوران خوش و ناخوش هاشمی رفسنجانی افتاده و از صمیم قلب "از طلا گشتن پشیمان گشته ایم     مرحمت فرموده ما را مس کنید" را بر زبان راندند.

اوضاع طالبان هم که ناگفته پیداست. در حال حاضر، طالبان از سویی مجبور است همانند گرگ به دره پنجشیر حمله کرده و به مقاومت احمد مسعود و دیگر مجاهدین خاتمه دهد و از طرفی نیاز دارد که همانند کفتار بر تجهیزات و ادوات جنگی امریکایی بر جای مانده که حتی توان ساخت یک قطعه از آن ها را ندارد، خیمه بزند.

اگر اینطور است چرا افراد جامعه به آدم های اینچنینی یاری می رسانند که اوضاع را کلا تغییر داده و آسایش و آرامش آن ها، که دارای کم و کسری های فراوان است، را کاملا بر هم زنند؟

شاید، برای پیدا کردن جواب، بد نباشد به اتفاق سری به جریان محاکمه و بازجویی میرزا رضا کرمانی بزنیم:

معروف است که میرزا رضا کرمانی در جلسات محاکمه و بازجویی در برابر تمام سخنان و سوالات بازجوها حرف حساب برای گفتن داشت و اصلا در مقابل آن ها کم نمی آورد.

با این حال، پرسش یکی از آن ها، وی را کاملا خلع سلاح کرده و موجب گردید انصافا حرفی برای گفتن نداشته باشد:

فکر می کنی در پشت دروازه های این شهر کدام پدر سوخته ای قرار گرفته که با قتل شاه شهید بیاید و زمام امور را به دست بگیرد و مردم را از شر بلایا و مصیبت هایی که در آن ها گرفتار هستند برهاند؟( عبارت نقل به مضمون بیان گردیده است)

اینکه میرزا رضا حرفی برای گفتن نداشت به یک دلیل ساده بر می گردد. بر خلاف تمامی ادعاها میرزا رضا اصلا آدم دارای دانش و شم سیاسی نبود و در حالی که بر مبنای گذشته شوم شاه قاجار حکم به قتل او را صادر کرده بود، یا برایش صادر کرده بودند، نمی توانست مطلقا پرسش "بعد از مرگ او چه خواهد شد؟" را نزد خویشتن مطرح نماید.

هر چقدر میرزا رضا آدم ساده ای بود؛ احمدی نژاد، در عین گمنامی، سیاستمدار کار کشته و سرد و گرم چشیده ای به حساب می آمد. احمدی نژاد خوب می دانست که مردم در قیاس یک گذشته نامطلوب و یک آینده تیره و تار و مبهم، که خبری از چگونگی آن ندارند، قطعا دومی را بر خواهند گزید؛ به ویژه در هنگامی که کسی مدام ابرهای تیره و تار کار و زندگی را از برابر چشمان آن ها کنار زده و ظهور دوباره خورشید، در کنار معجزه هزاره سوم، را یاد آور ایشان گردد.

مردم رنج کشیده و سختی دیده افغانستان هم که از فساد و بیکاری و تبعیض و ظلم و انواع و اقسام مشکلات عدیده و ندیده به حد کفایت بهره مند! بوده و بیست سال را زمان کافی برای بر طرف کردن آن ها می دانستند با از خاطر بردن جنایات و مصیبت هایی که حکومت طالبان بر سرشان نازل فرموده بودند، بیست سال برای از یاد بردن زمان کاملا خوبی به حساب می آید، موضوع امنیت را کاملا جدی گرفته و با توجه به اینکه اگر طالبان روی کار بیاید دست کم حفظ جان ایشان را بیمه خواهد نمود با خبر ورود طالبان "چندان فرقی نمی کند و شاید هم اوضاع کمی بهتر شود" برخورد نمودند؛ به ویژه که هم طالبان در تبلیغات گستره خود مدام دم از تغییر درست و حسابی افکار و عقاید و اعمال خود زدند و هم طرفداران و حامیان پر و پا قرص ایشان، که در اقصی نقاط جهان پراکنده بوده و در کشورهای دور دست هم به اندازه سرزمین های همسایه و دوست و برادر حضور داشتند، دائم " طالبان دیگر سر نمی برد" را در بوق و کرنا کردند.

می گویند در جهنم اژدهاهایی هستند که مردم از ترس آن ها به مارهای سمی پناه می برند. شک نکنید که سیاست و خط مشی بسیاری از سیاستمداران فعلی از اعتقاد به چنین موضوعی بر می خیزد و آن ها برای اینکه بتوانند به بهترین وجهی سم خود را بریزند کار ساده ای به نام "ترساندن مردم از اژدها" را پیش روی خود می بینند!