روز پزشک مبارک!
دیروز زادروز تولد ابوعلی سینا و روز پزشک بود و من هم این روز را به تمامی اطبا و پزشکانی که می شناختم و نمی شناختم تبریک عرض کردم. یک "گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را" هم افزودم تا بیشتر خوشایند ایشان گردد و تبریک عرض شده بهتر بهشان بچسبد.
قطعا من تنها آدمی نبودم که روز پزشک را تبریک گفتم و صفحات اجتماعی مجازی مملو از عرض تبریک هایی بودند که به میمنت و مبارکی این مناسبت خاص و ویژه طرف خود را یافته بودند.
علیرغم این موضوع، بودند کسانی که خرق عادت رفتار کرده و به نحو مقتضی "تبریک ندارد که!" بگویند. به عنوان مثال، دوستی در شبکه اجتماعی لینکدین به این نکته که "چرا فقط اقشار بالادستی جامعه همانند پزشک و مهندس روز دارند و آدم های رده پایین روز ندارند" اشاره نموده بود.
درست است که یک نفر در جواب "روز کارگر هم داریم" گفته بود، اما من آمپر بیشتری چسبانده و گفتم که در دنیایی که اخبار بد به مرتب بیشتر از اخبار خوب، آدم ها را به خود مشغول می کند بهتر است قدر روزهای خوب را بیشتر دانسته و کاری نکنیم که روز مخصوص یک آدم، هر روزی و هر آدمی می خواهد باشد، کوفت و زهرمار او گردد!
راستش را بخواهید روز پزشک مرا به دوران مهد کودک پرتاب می کند. نمی دانم رسم آن موقع ها این بود که در پایان دوره کارنامه بدهند یا من خوش اقبال بودم که معلم خوبی به پستم خورده و بابا و مامان را در جریان آنچه دوست داشتم و آنچه نمی پسندیدم قرار داده بود.
کارنامه مهد کودک را هنوز دارم و برایم تعجب آور است که کماکان و با گرفتن پنجاه و اندی سال عمر از خداوند متعال، برخی ویژگی های اخلاقی و رفتاری دوران کودکی را حفظ کرده ام. مثلا هنوز در باره دین و خدا کم اطلاع هستم و هنوز همانند دوران کودکی بلند حرف می زنم. هنوز که هنوز است به تنهایی می توانم سر خود را گرم کنم و احتیاج به یار دیگری ندارم.
اما ربط مهد کودک به دنیای پزشکی این است که معلم مهد کودک برایم، بهتر بگویم در باره ام، نوشته بود: " وقتی ازش پرسیدم در آینده می خواهی چکاره شوی؟ جواب داد: دکتر! وقتی گفتم دکتر چی؟ گفت: می خواهم دکتر شوم و دندون های آقایون و خانم ها را خوب کنم. معلوم است می خواهد دندانپزشک شود"
همه چیز تا سوم راهنمایی خوب پیش می رفت و پدر و مادر گرامی، احتمالا، در ناصیه من یک بو علی سینای ثانی می دیدند.
با این حال، علیرغم اینکه همه درس های من تا این سن خوب بود به ادبیات علاقه بیشتری نشان می دادم و این امر باعث شده بود رقیب جدی درسی آن دوران من یک بار در کمال عصبانیت "تو چطور شعرها را به این راحتی حفظ می کنی؟" بگوید.
خوشبختانه، ما در سال سوم راهنمایی مشاور آموزشی هم داشتیم. تفاوت مشاور آموزشی با معلم مهد کودک هم این بود که اگر اولی بر مبنای حرفی که از دهانم بیرون کشیده بود والدین گرامی را مستحضر "دوست دارد دکتر شود" نموده بود، دومی با اسناد در اختیاری که گواهی می دادند در ادبیات موفق تر از تجربی خواهم بود، پدر و مادر را، احتمالا به قصد خودشیرینی، مطلع "بهتر است در تجربی ادامه تحصیل دهد" نمود!
در دوران دبیرستان با افت تحصیلی شدید روبرو شدم. موضوع فقط این نبود و بر خلاف مادر که از صمیم قلب اعتقاد داشت "هیچ کاری در دنیا ارزشمندتر از این نیست که کسی جان آدمی که همه از او قطع امید کرده اند را نجات دهد"، به فوتبالیست شدن علاقه ای وافر نشان داده و بیشتر مایل بودم پای در راهی که قبلا امثال علی پروین و حسن روشن، اسطوره های زمان ما، پیموده بودند بگذارم.
متاسفانه، اوضاع نه آنطور که مادر می خواست جلو رفت و نه آنجور که مورد علاقه من بود ادامه پیدا کرد. این شد که من به علت نمره کم و رتبه پایینی که در آزمون سراسری کسب کرده بودم در کاردانی رشته بهداشت محیط پذیرفته شده و فقط موفق شدم سربازی خود را، که باز هم در زمان جنگ رقم خورد، چند سالی به تاخیر بیندازم.
در دوران کاردانی، اغلب قریب به اتفاق اساتید، که خودشان دانش آموخته بهداشت محیط بودند، سعی و تلاش وافر به خرج می دادند تا احساس سر خوردگی ما، قبول نشدگان رشته پزشکی، را زائل نمایند. با این حساب بود که عباراتی در مایه های " برخی گمان می کنند که هر تخت بیمارستانی که به تخت های این کشور افزوده می شود نشانه ترقی و پیشرفت و رفاه افراد جامعه می باشد. اما زهی خیال باطل که هر شیر آبی که به شیرهای آب روستاها و مناطق محروم کشور افزوده می شود را باید گواه و شاهدی بر ادعای آن هایی که مدام از رفاه و پیشرفت و ترقی دم می زنند گرفت" حسابی گوش های ما را پر و کر کرده بود.
با این حال، بیشتر بچه ها میدانستند که چه خبر است و اگر آن ها هم درس و مشق را جدی تر گرفته بودند هم اینک در عوض دانشکده بهداشت، که معمولا در دمش "خراب شده" یا "لعنتی" هم می آوردند، در دانشکده پزشکی مشغول ادامه تحصیل بودند.
روی این حساب 4 نفر از همکلاسی ها انصراف دادند تا اقبال سال آینده خود را برای پذیرش در رشته پزشکی محک بزنند. از میان آن ها، دو نفر در رشته پزشکی پذیرفته شدند و از سرنوشت دو تای دیگر اطلاعی ندارم.
از میان اساتید، انصافا، فقط یک نفر بود که بر خلاف دیگران سخن گفته و در هر فرصتی پیام " انصراف دهید و پزشکی قبول شوید" را به دانشجویان گرامی مخابره می فرمود.
وقتی بچه ها در مقام اعتراض برخاسته و " همه می گویند بهداشت از درمان بیشتر اهمیت دارد" می گفتند، آن موقع ها هنوز جملاتی همانند "یک اونس پیشگیری بهتر از یک پوند درمان است" به گوشمان نخورده بود، وی در کمال خونسردی جواب می داد:
در این مملکت برای هیچ چیز و هیچ کس به اندازه دکتر ارزش و اهمیت قائل نیستند. مثلا اگر در یک روستا برق قطع شود و یک پزشک در باره دلیل رفتن برق و اینکه چه کنیم تا برق دوباره بیاید حرف بزند و یک مهندس برق حرف او را اصلاح نماید، از هر طرف علم مخالفت با وی برداشته شده و جز " چی می گی بابا! طرف دکتره!" شنیده نخواهد شد.
این حرف، پر بیراه نیست و تا قبل از ماجرای کرونا پزشکان و اطباء محترم، یا نامحترم و یا نسبتا محترم، معمولا توسط مردم با دو ویژگی منحصر به فرد، یکی به شدت مثبت و دیگری بی نهایت منفی، شناخته می شدند.
ویژگی مثبت دکترها این بود که چون بر خلاف بیشتر دانشجویانی که رشته تحصیلی، آن ها را انتخاب کرده بود، اغلب قریب به اتفاق دکترها، خودشان رشته تحصیلی خود را برگزیده بودند، علاقه به تحصیل در میان دانشجویان پزشکی از عمده دانشجویان رشته های دیگر بیشتر بود و همین امر باعث می شد دکترها با علاقه بیشتر درس خوانده و پس از فراغت از تحصیل کار خود را به مراتب بهتر از دیگر کسانی که عده دار انجام شغل و کاری دیگر بوده و هستند انجام دهند.
خصیصه دوم جامعه پزشکی از " آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گوهر گردون برهاند" نشات می گیرد.
دکترهای ایرانی همیشه زیاد می دانستند و می دانند و خودشان هم می دانند که زیاد می دانند.
این دانستن باعث توانایی کسب درآمد بالای ایشان شده و بیشتر اطبا گمان می کنند که هر چقدر هم درآمد داشته باشند کفاف زحمات آن ها و هوش و استعداد و حافظه خدادای را نمی دهد.
با این حساب است که پولکی بودن پزشکان شهره خاص و عام بود و بسیاری از افراد کم دار و بی بضاعت جامعه همیشه هول و هراس رفتن نزد طبیبی که تا پول نگیرد ویزیت هم نمی کند، تجویز نسخه و انجام اقدامات درمانی پیشکش!، را داشته اند و هنوز هم کماکان این ترس در وجودشان موجودیت داخلی داشته و زبانه می کشد.
متاسفانه قدیس سازی از جامعه پزشکی که هم موجب می شد هیچ بیماری نتواند یقه دکترها و اطبای خطاکار و اشتباه کن را گرفته و از ایشان گله نماید و هم سبب می گردید رسانه های دیداری و شنیداری و مطبوعات و رسانه های ورق زدنی برای یافتن عیوب و ایرادات، دور و بر پزشکان نگردند؛ در نهایت باعث شد که هم مهران مدیری اجازه نیابد سوژه طنز خود را بر اساس اخلاق و رفتار دکترها پایه ریزی نماید و هم خانواده محترم مرحوم کیارستمی نتوانند شکایت از پزشکی که اشتباه او یکی از نخبگان جامعه ما را به سرای باقی هل داده بود را به جای درستی برسانند.
کرونا و درگذشت تعدادی پزشک به داد جامعه پزشکی رسید و باعث شد اعتبار مدافعان سلامت بیش از پیش مورد توجه افراد مختلف جامعه قرار گیرد؛ امری که موجب گردید درآمد پزشکان و مقایسه آن با دیگر افرادی که به اندازه یک دکتر درس خوانده و تحصیل کرده هستند به باد فراموشی سپرده شده و در پاسخ آن هایی که هنوز انجام چنین مقایسه هایی را پاس داشته و محترم می شمارند جواب دندان شکن "تو هم جانت را کف دست گرفته ای!؟" داده شود.
شاید با این اوصاف چنین به نظر برسد که نگارنده هم، بر خلاف ادعای نخستین خویش، گام در مسیری که دوست نام نبرده آن را بخوبی طی کرده گذاشته و از هیچ فرصتی جهت بد و بیراه گویی به "پزشک جماعت" فرو گذار نمی نماید.
در جواب باید متذکر شوم که اولا از صمیم قلب باور دارم که پزشکان این مملکت هم از دل مردمان همین سرزمین بیرون آمده اند و همانطور که بازرس بهداشت خوب و بد و مهندس مشاور خوب و بد یافت می شوند، در کنار دکترهای نه چندان ارزشمند، پزشکانی که باید کلاه به احترام آن ها از سر برداشت هم به اندازه مکفی پیدا می شوند.
ثانیا، امروز که روز پزشک نیست!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.