نوشته هایی برای خوانده نشدن!
اوضاع و احوال شماری از مطبوعات کاملا دستم آمده بود و بنابراین خوب می دانستم که کدام نوشته مرا، "اطلاعات" چاپ خواهد کرد و کدام مطلب ارسالی خود را می توانم در "آفتاب یزد" مشاهده نمایم.
عکس این قضیه هم صادق بود و خوب می دانستم که پس از ارسال کدام مطلب به "فرارو" نباید انتظار انتشار آن را داشته باشم و متعاقب میل کردن چه نوشته ای به "الف" باید به خود "عمرا در سایت قرار دهند" بگویم.
شاید عده ای این سوال را از خود بپرسند که وقتی کسی می داند یک روزنامه یا سایت مطلب او را در اختیار عموم قرار نمی دهد، چرا باید نسبت به ارسال آن اقدام نماید.
آن هایی که دستی بر آتش رسانه ها و مطبوعات دارند خوب می دانند که پای عشق در میان است و برای آنکه عاشق نوشتن است همین هم که یک نفر مطلب را خوانده و آن را "غیر قابل انتشار" تشخیص دهد، کفایت خواهد کرد.
از این گذشته، من همیشه بی مزد و با منت قلم زده ام و ضمن اینکه خوب می دانم برخی اهالی رسانه به کسی که بی دستمزد، کار مطلبوعاتی می کند ناجور نگاه کرده و در باره نویسنده بی جیره و مواجب هر مطلب ارسالی، "یک آگهی ختم می داد باید کلی پیاده می شد" و "بد است کمک می کنیم دیده شود" می گویند، از رنج و زحمتی که بابت ویرایش نوشته ها می کشند در عذاب بوده و بابت جاهایی که نباید در دل مطلب باشد؛ فریاد و فغانی، بلند شده به آسمان، دارند.
جالب اینجاست که گاه که مطلب از زیر دست ویرایشگر حقوق بگیر در رفته و صدای اعتراض برخی از مسئولین و گردانندگان امور را در می آورد، این نویسنده است که باید پاسخگوی چرایی عبور از خط قرمز رسانه باشد.
در این باب، خوب یاد دارم که زمانی که در آفتاب یزد، ستون داشتم و بی مواجب قلم می زدم؛ یکبار، سردبیر محترم، جناب آقای کریمی، محبت کرده و ضمن تماس با نگارنده، "صدا و سیما نسبت به مطلب شما اعتراض کرده است. برایش جوابیه تهیه کنید" را به سمع من رسانیدند!
با این حساب، انجام کار رسانه ای برای آن هایی که عاشق کارشان هستند، کاری بسیار سخت و شاق است؛ به ویژه اگر حقوق بگیر بوده و در فکر اینکه باید کاری که از گرسنگی نمیرند صورت دهند هم باشند!
در این صورت، آن ها باید پلی بین دلخواسته های خود و خواسته مدیران مسئول و سردبیران محترم زده و در این میان مردمی که قرار است نوشته های ایشان را مطالعه کنند را هم از نظر دور نداشته باشند.
البته همه نویسنده ها اینطور رفتار نمی کنند. به همین دلیل، یکبار در آفتاب یزد به این موضوع که نویسنده های ایران، که یک روزنامه دولتی است و باید هوای دولتی ها را داشته باشد، واقعا چطور می نویسند( درست تر بگویم؛ چطور رویشان می شود، بنویسند!) اشاراتی گذرا داشتم.
شما به این فکر کنید که در زمان احمدی نژاد هستید و از اقدامات او تعریف و تمجید حسابی می کنید. روزگار عوض می شود و کسی مثل حسن روحانی، که از لحاظ افکار و عقاید و رفتارها تومنی صنار با "مردی که همه چیز را می دانست" فرق دارد، سر کار می آید.( بحث خوبی و بدی و مقایسه دو رییس جمهور در کار نیست)
آیا واقعا می توانید بد مسکن مهری را که تا دیروز از آن حسابی تعریف می کردید، بگویید؟ آیا خجالت نمی کشید یارانه ای را که زمانی از درخشانترین فعالیت های دولت معرفی کرده بودید را به باد انتقاد گرفته و آن را بر باد دهنده سرمایه های ملت و عامل گداپروری معرفی نمایید؟
این روزها، اتفاقات معمولی روزنامه ایران را تقریبا در اکثر قریب به اتفاق روزنامه های اصلاح طلب می توان دید؛ زیرا این روزنامه ها که تا همین چند وقت پیش به شدت نگران رییس جمهور شدن آقای رییسی بودند، آنچنان حضور ایشان را به فال نیک گرفته و آنگونه برای تعریف و تمجید از وی گوی سبقت را از هم ربوده اند که مطالعه تیترهای آن ها، خوانندگان را به فکر "نکند کیهان خریده ام" می اندازد.
با این اوصاف، نویسنده متعهد یک روزنامه را در نظر بگیرید که با مشاهده این اتفاقات سراغی از سردبیر یا مدیر مسئول گرفته و نزد وی، فریاد و فغان "مردم مسخره مان خواهند کرد!" و "اینجور پیش برویم، دیگر روزنامه مان را نخواهند خرید" را سر دهد.
قطعا، در چنین شرایطی، پای عشق و عاشقی به میان آورده شده و مدیر مسئول و سردبیر با اشاره به "گرسنگی نکشیده ای که عاشقی از یادت برود" و "فقر که از در وارد شود، عشق از پنجره می گریزد" به نویسنده گرامی، خاطر نشان می گردد که تا به حال هم کسی مزخرفات او را مطالعه نمی کرد:
"اغلب مردم جامعه اصلا روزنامه نمی خوانند. آن تک و توک جماعت روزنامه خوان هم سالهاست عادت کرده اند که برای اینکه خودشان را فرهنگی نشان دهند یک روزنامه دست گرفته و راهی منزل شوند. برای این ها هم یک سرچرخانی دو سه دقیقه ای بس است و در این زمان مختصر هم اصلا مهم نیست که آفتاب یزد ورق بزنند یا کیهان و تنها همینکه صدای تورق روزنامه به گوش دیگران برسد را، واقعا، کافی می دانند! این وسط می ماند گرسنگی من و شکم سیری تو که اگر نبودند این حرف ها بینمان رد و بدل نمی شد. در ضمن، این روزها بیشتر ترجیح می دهم روزنامه خود را معرفی شده تحت عنوان "روزنامه زرد" ببینم، اما با نگاهی به همکاران متوجه چهره زرد و پریده رنگ ناشی از کم خونی آن ها نشوم. حیف که هزینه چاپ رنگی حسابی بالا رفته است. اگر اینطور نبود دستور می دادم که همکاران در صفحات رنگی، بیشتر از رنگ زرد استفاده نمایند!"
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.