اوضاع و احوال اقتصادی و معیشتی اغلب مردم کشور ما اصلا خوب نیست و همین خوب نبودن است که باعث می شود هر ساله، بین نمایندگان کارگران و نمایندگان کارفرماها، بر سر تعیین حداقل دستمزد، بحث و درگیری لفظی درست و حسابی پیش بیاید.

در چنین بحث هایی، معمولا، نمایندگان کارگران، "با این حقوق ها که نمی شود زندگی کرد" می گویند و نمایندگان کارفرماها سعی می کنند پای مقوله هایی از قبیل"عدم صرفه اقتصادی کارفرما" و "مگر چکار می کنند؟"، که در مورد کارگران عنوان می شود، را پیش بکشند.

اگر بخواهیم انصاف به خرج دهیم باید بپذیریم که هیچ یک از دو گروه، پر بیراه نمی گویند و جدا از اینکه، واقعا، "با این حقوق ها نمی شود زندگی کرد" حرف راستی است، در کنار خیل کارگرانی که، از صبح تا شب، "بکوب کار می کنند"، کارگرانی که در تمام ساعات اداری دست به سیاه و سفید نمی زنند را هم کم نداریم.

با این حساب، اگر ترتیباتی اتخاذ شود که جملگی کارگرانی که دست به سیاه سفید نزده و به اندازه آن هایی که بکوب کار می کنند، بلکه هم بیشتر، حقوق می گیرند، تبدیل به کارگرانی که در ساعات اداری واقعا کار می کنند شوند، کارفرمایان، به احتمال قوی، حاضر خواهند بود مبلغ حداقل دستمزد را تا میزان قابل توجهی بالا ببرند.

اینکه چرا چنین اتفاقی نمی افتد به نگاه دولتی ما به مقوله کار و اینکه شغل را تنها وسیله کسب درآمد دیده ایم بر می گردد؛ نگاهی که باعث می شود کیفیت خدمات یا تولیداتی که یک کارگر ارائه می دهد در اولویت دهم حرفه ای او نیز قرار نگیرد!

نگارنده در این باب خوب به خاطر دارد که دو سال پشت سر هم شرایط حرفه ای کاملا متفاوتی داشت؛ اما حقوق تقریبا برابری می گرفت!

سال اول، مدیر پروژه یک طرح بزرگ آبرسانی بودم و کوچکترین اشتباه و قصور من ضرر و زیان هنگفتی را متوجه دولت می کرد و این در حالی بود که در سال دوم، مسئولیت یک پروژه کوچک فاضلاب روستایی را عهده دار شده بودم و ضرر و زیان هایی که در اثر ندانم کاری خود به دولت می زدم را از جیب هم می توانستم جبران نمایم!

در نتیجه این امر؛ در سال اول، هشت ساعت زمان انجام کار را کاملا کم آورده و تقریبا در همه روزهای سال، اضافه کاری می کردم؛ اما در سال بعد، بیشتر ساعات کاری را به انجام فعالیت های متفرقه ای که مانع از سر رفتن حوصله ام می شد، می گذراندم.

عدم تناسب دستمزد با وظایفی که افراد عده دار انجام آن ها هستند سالهاست که کشور را با مشکلات عدیده و ندیده روبرو کرده است؛ با این حال، آنچه باعث می شود صدای خیلی از افراد دارای سمت ها و جایگاه های رفیع سازمانی در نیاید این است که، انصافا، خبط و خطاهای کسانی که عهده دار فعالیت های دولتی هستند یا در یک شرکت خصوصی وابسته به دولت کار می کنند هم گریبان آن ها را نگرفته و هزینه های کمرشکن وارده، بعدها، فقط از جیب مردم پرداخت می گردد.

البته، همیشه اوضاع و احوال اینچنین نبوده و خود من تا زمانی که تنه مدیر عامل شرکت به تنه مقامات دولتی نخورده و ایشان نمی دانست که اگر به جای دسته گل، باغ هم آب دهد، آب از آب تکان نمی خورد، حقوق و دستمزد کاملا خوبی، بسته به شرح وظایفی که در قرارداد مندرج گشته بود، در اختیارم قرار می گرفت.

خوب به یاد دارم که، آن موقع ها، جدا از دستمزد دریافتی بالا، روزها و ساعات پایانی سال را به خیر و خوشی می گذراندم؛ زیرا مدیر عاملی که در طول سال دیده بود شماری از افراد، بسیار بیشتر و بهتر از بقیه فعالیت نموده و کار مردم را راه می اندازند، آن ها را گلچین کرده و متعاقب فرمایش "شما کمی بیشتر بمانید"، پاداش مطلوبی در اختیارشان قرار می داد؛ پاداشی که موجب می شد آقای مدیر عامل، تنها با بیان آرزوی داشتن سالی خوش برای پرسنل "ویژه" ، ایشان را مشعوف تر از مابقی ننماید!

من هم، در آن روزگاران، صداقتی بیشتر داشتم و همین صداقت باعث شده بود یکبار نزد مدیر عامل شرکت رفته و از زیاد بودن حقوق و دستمزد، بصورت زیر، گله نمایم: "چیزی هم برای خودتان می ماند!؟"( فکرش را بکنید!)

مدیر عامل هم که در شرایط آن روز، ترجیح می داد تا جایی که ممکن است "صادقانه" با پرسنل رفتار کند خیال من را جمع کرده و با ادای "مطمئن باش که اگر دست کم 5 برابر حقوق دریافتی را از قبل تو دشت نکنم، یک لحظه نگه نمی دارمت!" به نیکی هر چه تمامتر بدرقه ام نمود.

بعدها که آقای مدیر عامل فهمید بیشتر بازی های بزرگان در پس پرده صورت می گیرد و روی این حساب لازم نیست بیخود و بی جهت به پرسنلی که هم خوب کار می کنند و هم کار خوب انجام می دهند بهای گزافی پرداخت نماید، تغییر موضع آشکار داده و "اگر همه شما هم بروید، از توی جوب پرسنل جمع کرده و کار مردم!؟ را راه می اندازم" را مورد اطلاع رسانی عمومی قرار داد.

متاسفانه، اقتصاد دولتی و ماجراهای پس پرده باعث شده که اوضاع و احوال معیشتی مردم کاملا خراب شود و کمتر کارفرمایی حاضر شود بر مبنای رشته و مقطع تحصیلی، تجربه کاری مفید، توانایی انجام وظیفه بصورت درست و رضایتبخش، ویژگی های مدیریتی، قابلیت های همکاری تیمی، میل به خودآموزی و عدم ایجاد مزاحمت برای دیگران و ...، که در بخش های خصوصی باید به شدت مورد توجه قرار گیرند، دستمزد و حقوق پرسنل خویش را تعیین نماید.

از آنسو، کارگرانی که دوغ و دوشاب را یکی می بینند ترجیح می دهند بر مبنای "برای کسی بمیر که برایت تب کند" رفتار نموده و در هنگام صورت دادن کار، یا نمایش انجام فعالیت، جز به حقوقی که چرخ زندگی ایشان را می چرخاند، فکر نکنند.

شوربختانه، این قضیه باعث شده که در عوض اینکه سیستم، افراد را به انجام کار درست و شایسته سوق داده و بکشاند، کارگران خوب را تنها در افراد دارای ایمان و عقیده بالا و تربیت خانوادگی درست و حسابی و آن هایی که همیشه کلاه خود را قاضی کرده و به دلیل اینکه مدام خویشتن را در محکمه ای که نیاز به قاضی ندارد و وجدان نامیده می شود، احساس می کنند، جستجو نماییم.

از بد حادثه، بسیاری از افراد واقع در گروه های مورد اشاره هم روزی، از شدت درستکاری و به جایی نرسیدن، دچار یاس و ناامیدی و کم آوردگی شده و مورد استفاده "وجدان" را به ترتیب زیر تغییر می دهند:

وجدان هیچ وقت موجب عدم ارتکاب خطا نمی شود و فقط لذت خطای ارتکابی را کوفت آدم می کند!

پ ن: خیلی ها به اشتباه عدالت را به معنی برابری گرفته اند، در حالی که عدالت جز به معنی قرار دادن هر چیز در جای خود و جدی گرفتن "جهان چون زلف و خط و خال و ابروست     که هر چیزی به جای خویش نیکوست" نمی باشد. برای اینکه متوجه "برابر دانستن همه آدم ها و مثلا پرداخت حقوق یکسان به تمامی افراد یک جامعه اصلا کار درستی نیست" شوید، کافی است به این نکته فکر کنید که برای آماده کردن غذا در عوض استفاده از محتویات مختلف به مقدار لازم، همه مواد مورد نیاز را برابر قرار داده اید.( مثلا در هنگام دم کردن برنج، به ازای هر کیلو برنج، یک کیلو آب ریخته اید!) بدون شک، دستپخت شما نه تنها خوشمزه نخواهد بود، بلکه بعید است کسی پیدا شده و غذای شما را، اصولا، "قابل خوردن" ارزیابی نماید.