اخوی که از امر و نهی های مداوم برادرزاده ام به خشم آمده بود بزحمت توانست خونسردی خود را حفظ کرده و جهت متنبه ساختن او تنها عبارت زیر را مورد استفاده قرار دهد:

  • دخترم! وقتی ما بچه بودیم، فرزندان به بزرگترها احترام می گذاشتند و بچه ها حق نداشتند به بابا و مامان ها "این کار را بکن و این کار را نکن!" بگویند. آن موقع ها پدر و مادرها دستور می دادند و فرزندان فقط باید "چشم" می گفتند.

خانم کوچولو، که معلوم بود اصلا متنبه نشده است، در جواب پدر "پس خوب شد من در زمان بچگی های شما نبودم!" گفته و پی کار خود رفته بود!

قطعا، برادر زاده حق داشت، زیرا او در زمان حال زندگی نموده و اصلا فکرش را هم نمی کند که زمانی آقایان جوانی که در مترو و اتوبوس می نشستند با مشاهده افراد ایستاده کهنسال یا ناتوان، بی آنکه پای اجبار قانونی در کار باشد، جای خود را دو دستی تقدیم ایشان، که ایستادن برایشان سخت بود، کرده و از ته دل "اولویت نشستن با آن ها است" می گفتند.

او حتی نمی تواند تصور کند که زمانی دخترهای جوان با دیدن خانم های مسنی که بزحمت کیف یا کیسه خرید حمل می کنند، مراحمشان شده و "اجازه می دهید کمکتان کنم" را، نه از سر تعارف که از ته دل، مورد استفاده قرار می دادند.

برادرزاده نمی داند که زمانی محل کارها در عوض اینکه کارکنان را به چشم پیتزا دیده و با زنده ساختن یاد و خاطره "بعضیا داغشو دوست دارن"، تازه واردها را بیشتر و بهتر تحویل بگیرند، احترام به پیشکسوت ها و استخوان خرد کرده ها را در دستور کار قرار داده و به جوانترها پیام دلپذیر "آخر و عاقبت شما اینگونه است" را مخابره می کردند.

دختر کوچولو از کجا باید بداند که زمانی دولتمردان کشور بازنشسته ها را "گل سر سبد اجتماع"، و نه "آن هایی که دیگر کاری ازشان ساخته نیست" و "افرادی که سربار جامعه هستند"، محسوب کرده و با تامین حقوق و دستمزد آن ها در قد و قواره "مکفی"، مانع از تجمع آن ها برای کسب لقمه ای نان می شدند.

چندی است که ویدویی از پیشکسوت کشتی منتشر شده که او را در حال جمع کردن ته سیگارهای یک پارک، یا فضای سبز، نشان می دهد.

ظاهرا ماجرا از آنجا آب خورده که پیشکسوت نامبرده دیده که گنجشکی ته سیگاری را خورده و فوری مرده است.

نکته جالب ماجرا این است که صدای "به به" و "چه چه" قشر جوان و دوربین به دست موجب نشده کسی دنباله رو او شده و یا با رساتر ساختن صدای وی، مسئولین و دولتمردان امور را هم وادار به تصویب قانونی که برای ته سیگارهای انداخته شده در جاهای نامناسب جریمه سنگین در نظر می گیرد، نماید.

متاسفانه باید قبول کرد که در حال حاضر بسیاری از سیگاری ها به آلوده کردن هوا و مسموم نمودن ریه های دیگران رضا نداده و زمین را هم برای پرنده ها و بی بال و پرهایی که از طریق غذاها و دانه های پراکنده شده توسط افراد خیر و نیکوکار امرار معاش می کنند، ناپاک می سازند.

این موضوع که چرا زمانی با مشارکت یک بزرگسال و پیشکسوت در یک کار خیر، گروه زیادی از جوانان جامعه "شما دیگر چرا؟" و "مگر ما مرده ایم؟" گفته و از وی "انجام استراحت مطلق" و "نداشتن کار به این کارها" را می خواستند و امروزه وظیفه پیشکسوت ها انجام کارهای جوانان است و شرح وظایف قشر جوان فقط در شهروند خبرنگار بودن و تهیه عکس و فیلم از مواردی که دیگر استثنایی نیستند خلاصه شده، واقعا، نیاز به تامل اساسی دارد.

شاید مقصر اصلی وقوع این اتفاق "آموزش و پرورش" باشد، زیرا دانش آموز دیروزی مجبور بود "حکایت نویس مباش! چندان باش که از تو حکایت کنند!" را آویزه گوش نماید، اما آموزش و پرورش مجازی این روزها تا دلتان بخواهد بچه ها را از واقعی بودن خارج ساخته و به آن ها این آموزش را داده که به راحتی آب خوردن می توانند از کارهای بد و خوب دیگران حکایت(تهیه) کرده و سر دلبران را در حدیث خود بیاورند!؟

منتشر شده در روزنامه اطلاعات