چه کسی "آزاده" را کشت!؟
با وجود آنکه مدتی از زمان درگذشت "آزاده نامداری" گذشته است، مردم حاضر در شبکه های اجتماعی ول کن ماجرا نبوده و هر گروه از ایشان شخص یا گروه ویژه ای را عامل اصلی مرگ مجری سابق صدا و سیما معرفی می کنند.
عوامل مرگ "آزاده نامداری"، از دید مردم، فراوان بوده( مسئولین که کاری با این کارها ندارند!) و موارد ذیل را شامل می شوند: خودش، پدر و مادر، همسر اول، همسر دوم، صدا و سیما، کسی که برای نخستین بار عکس بی حجاب "آزاده" را در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشت، مطبوعات، سلبریتی ها، مردم( به ویژه حاضرین در شبکه های اجتماعی) و در نهایت سیستمی که ریا و دورویی را از عوامل اساسی بالاروی، ارتقا و پیشرفت شغلی معرفی می کند( از آموزش و پرورش گرفته تا دانشگاه)
از شما چه پنهان! از رفتار دوگانه خانم "نامداری" اصلا خوشم نمی آمد و به همین دلیل چند یادداشت در باره این رفتارهای غلط نوشتم. این یادداشت ها در سایت فرارو و روزنامه آفتاب یزد منتشر شدند و یکی از آن ها، بی آنکه روحم خبردار شود، سر از روزنامه "صدای اصلاحات" در آورد.
علیرغم این ها، از درگذشت "ازاده نامداری" بسیار متاثر شده و مراتب تاسف خود را در یکی از شبکه های اجتماعی اطلاع رسانی نمودم.
در پاسخ به ابراز تاسف نگارنده، یکی از حضار گرامی، جواب "پس، از درگشت هیتلر و صدام و قذافی هم لابد متاثر شده اید؟" را داد؛ که انصافا جای تامل دارد.
علیرغم اینکه مقایسه "آزاده نامداری" با افراد اینچنینی نشان دهنده کمال بی انصافی است، شاید عده ای فکر کنند که جواب دندان شکن داده شده مرا خلع سلاح کرد و موجبات اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشم را فراهم آورد.
این اندیشه فقط تا اندازه ای درست است، زیرا حتی اگر دوست نداشته باشیم هم باید قبول کنیم آدم هایی هستند که از درگذشت هیتلر و صدام و قذافی هم غم به دل خود راه می دهند.
در این باره باید گفت که آن هایی که از مرگ امثال هیتلر و قذافی و صدام ناراحت می شوند را نباید، به تمامی، از معتقدان به طرز تفکر و روش و منش آن ها به حساب آورد، زیرا کسانی هم هستند که با وجودی که در زمره پیروان راستین! جنایتکاران مورد اشاره نیستند، "همه تقصیرها را هم نمی توان متوجه آن ها دانست" می گویند. این گروه از آدم ها، قطعا، برای اثبات درستی نظر خود دلایل خواندنی و شنیدنی دارند.
بزرگی گفته است: "شخصیت انسان بیست سالی زودتر از شخص او زاده می شود"
این گفته گهربار، بخوبی، نقش و تاثیر وراثت و پدر و مادر را در شکل گیری شخصیت آدم ها نشان می دهد و از آنجا که هیچ کس والدین خود را انتخاب نمی کند نمی توان اخلاق و رفتار آدم ها، در همه مکان ها و تمامی زمان ها و تحت شرایط گوناگون، را کاملا انتخابی محسوب کرد.
علاوه بر ارزش و اهمیت وراثت در شکل گیری وجود آدمی، باید به نقش محیط زندگی انسان ها، که ممکن است در آن از زغال خوب تا رفیق بد پیدا شود، هم نگاهی ویژه داشت.
ناگفته پیداست که آدم ها محیط زندگی خود را، دست کم تا سال های زیادی، انتخاب نکرده و در همان محیطی که بابا و مامان بر می گزینند حضور به هم می رسانند. آن ها در بزرگسالی هم نمی توانند در هر محیطی که دوست دارند به سر برند، زیرا مسائل مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و .... ،گاه، دست آن ها را از خرمایی که متاسفانه بر نخیل واقع شده است کوتاه می سازد.
دوره ای که آدمی در طی آن به وجود آمده و به گذران زندگی مشغول است، و آن را نیز نمی توان انتخابی دانست، هم نقشی اساسی در لذت بردن از نعمات و مواهب حیات و بهره مندی از رفاه دارد؛ چندان که اگر ناپلئون بناپارت، که از خود ساخته ترین آدم های اعصار مختلف تاریخ بوده است، در دوران غارنشینی متولد می شد می توانست با نبوغی که داشت، دست بالا، سرکرده چند غارنشین گردد!
"آزاده نامداری"، خدایش بیامرزاد، چنانچه دویست سال زودتر زاده می شد، نیز، نه تنها نمی توانست با استفاده از عنصری به نام صدا و سیما ضریب نفوذ خود را تا اندازه ای که شاهد آن بودیم گسترش دهد، بلکه به دلیل عدم امکان بهره مندی مردم عادی از شبکه های اجتماعی مجازی لازم نمی دید که نگران "عکسی که دست کسی افتاده است" باشد!
آنچه بیان گردید فقط دل نوشته های برخاسته از هستی بیمار همچو منی نیست، زیرا بسیاری از نگرش ها و روش ها و منش ها با توجه به مسائل و مشکلات اینچنینی پای بر عرصه وجود نهاده اند.
همه ما خوب می دانیم که دعای بسیاری از مومنین واقعی "خدایا! مرا در شرایط آزمون الهی قرار نده!" است. حرف آن ها، انصافا، حرف حساب است، زیرا ایشان خوب می دانند که اگر هم در فروردین 1400 نمره قبولی گرفته باشند، ممکن است در حد فاصل این سال تا اسفند 1401 تحت شرایطی ویژه و استثنایی قرار گرفته و جز نمره مردودی دشت نکنند.
اینکه در بسیاری از کشورهای دنیا مجازات اعدام وجود ندارد نیز به خاطر اینکه دولتمردان چنین سرزمین هایی دوستدار مجازات قاتلین و جنایتکاران نیستند، نیست، بلکه متصدیان و اولیای امور این مکان ها با رسیدن به نتیجه "گر رسم شود که مست گیرند....." پذیرفته اند که اگر سهم همه آن هایی که در قاتل شدن قاتل دست داشته اند درست و حسابی پرداخت شود تعداد آن هایی که باید به اشد مجازات برسند به میزان قابل ملاحظه ای بالا خواهد رفت.
از سوی دیگر، اگر سهم هر کدام از افرادی که از یک آدم معمولی یک جانی بالفعل( جانی بالفطره وجود ندارد!) ساخته اند از حساب او کسر گردد، شاید بیشتر آن هایی که در خیال صدور حکم هستند بهتر ببینند که با اعمال تخفیف ویژه، محکوم را بدرقه نمایند.
قطعا، موارد فوق جهت گرفتن نتیجه "حتی هیچ قاتل و جنایتکاری را هم نباید به سزای اعمال خویش رسانید" قلمی(کی بردی!) نگردیده است و تنها بنا دارم توجه خوانندگان گرامی را به "قضاوت نکنید" بیشتر جلب نموده و ایشان را از افتادن در دام تجزیه و تحلیل های غلط و افراطی "فقط کار خودش بود!" و "اگر جایش بودم یک طور دیگر رفتار می کردم" بر حذر دارم.
با این حساب، هر چند تمامی گروه ها و افرادی که نامشان در ابتدای این یادداشت ذکر شد را باید در پدیده نیستی "نامداری" دخیل بدانیم، هرگز قادر نخواهیم بود سهم هر کس و هر گروه را مورد شناسایی دقیق قرار داده و اشخاص و دستجات گوناگون را بر پایه سهمی که در قتل دارند به پای میز محاکمه بکشانیم.
"آزاده نامداری" که جای خود دارد! کسی چه می داند! شاید اگر پدر و مادر "هیتلر" بابا و مامان ما بودند و ما در دوران رهبر حزب بازی به دنیا آمده و تحت شرایط "پیشوا" زندگی می کردیم و واکنش ها و موضع گیری های بالادستی ها و زیردستان در برابر اعمال درست و غلط ما بسیار به آنچه در پاسخ به کارهای "هیتلر" کردند شبیه می بود، امروزه در این یادداشت نام کس دیگری در کنار "قذافی" و "صدام" به چشم خورده و خودنمایی می نمود!؟ غیر از این است!؟
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.