شوخی های مردانه!
اصلا فکرش را هم نمی کردم که علی انصاریان همسر و فرزند نداشته باشد. تعجبم وقتی بیشتر شد که متوجه شدم عشق به "ننه علی" و هراس از تنهایی او مانع از تشکیل خانواده مدافع با تعصب تیم ملی شده و موجبات اینکه تا موجودیت مادر، اسطوره پرسپولیسی ها زیر بار ازدواج نرود را فراهم آورده است.
آقایانی که دیر تن به ازدواج داده و یا هرگز ازدواج نکرده اند خوب می دانند که آنچه باعث می شود آن ها نتوانند بخوبی با زندگی های متفاوت از نرم جامعه کنار بیایند متلک ها و شوخی های مردانه ای است که جنسیت ایشان را هدف قرار می دهند.
متاسفانه، شدت و حدت این شوخی ها به گونه ای است که جامعه آقایان پذیرفته که کسی که، به هر دلیل، رابطه جنسی ندارد را اصولا نمی توان یک مرد درست و حسابی به حساب آورد!
جالب این است که حتی آن هایی که توصیه مشفقانه به دیر ازدواج کردن آقایان می کنند هم پیشنهاد خود را با بن مایه "اصل حیات به رابطه جنسی ربط دارد و باقی چیزها را نباید چندان مهم به حساب آورد" صورت می دهند.
در این باب، خوب به خاطر دارم که یک دوست و رفیق شفیق تنها دلیل واقعی زندگی را ازدواج می دانست و به شدت بر این عقیده بود که چون بعد از وقوع نقطه عطف زندگی، که با ازدواج رقم می خورد، هیچ چیز دلپذیری در زندگی آدم ها پیدا نمی شود، بهتر است تا جایی که ممکن است تشکیل خانواده و تناول حلوای شیرین تمام شدنی به تاخیر انداخته شود.
قطعا، اگر نگرش های اینگونه در کنار "بقیه چه می گویند!"، در جامعه ای که برای گفته های دیگران تره درست و حسابی خرد می شود، قرار گیرند، می توانند فجایع درست و حسابی رقم زده و باعث شوند آقایانی که شرایط ازدواج را ندارند دست به بدبخت کردن چند نفر دیگر هم زده و یا به زندگی های بی بند و بار، از ازدواج سفید گرفته تا عوض کردم مداوم شرکای جنسی، رو بیاورند.
در این زمینه، حتی دیده شده که آدم های دارای زندگی سالم جهت جلوگیری از کم آوردن نزد رفقا به نحو احسن از اینترنت و فیلتر شکن مدد گرفته و با ارائه اطلاعات به روز شده خود دیگران را در جریان گوشه هایی از زندگی خود، که وجود خارجی ندارد، قرار می دهند!
شگفت آور این است که حتی مسائل کاری آقایان هم کاملا به مجرد و متاهل بودن واقعی آن ها ربط داده می شود.
برای نمونه می توانم از دوست و رئیسی که فوق العاده اهل کار بود و از 5 صبح در شرکت حاضر شده و قبل از ساعت 11 شب محل کار را ترک نمی کرد، ذکر خیر به عمل آورم!
آن موقع ها او مجرد بود و نیمه شوخی و نیمه جدی خبر از بیماری پدر و مادر می داد. او می گفت که موقع خروج وی از خانه، پدر و مادر خوابند و پس از داخل شدن به منزل مسکونی هم آن ها را جز در عالم خواب مشاهده نمی کند.
هنگامی که در روزهای تعطیل فرصتی دست می داد وی سر شوخی با والدین گرامی را گشوده و "مریض هستید که اینقدر می خوابید!؟" می گفت.
وقتی ماجرا را برای من تعریف می کرد، "انصافا حق داری!" گفته و در دنباله، " آن ها بیمارند و تو سالم هستی!" را ضمیمه می کردم.
اگر سختگیری های با مورد و بی مورد این دوست را در کنار ساعات طولانی کاری، که باعث می شد همیشه در محل باشد، بگذاریم متوجه خواهیم شد که دوستان و همکاران وی دل های پر خون خویشتن را جز نتیجه اخلاق و رفتار نشات گرفته از مجردی او نمی دانستند!
خوشبختانه، بالاخره این دوست هم عالم تجرد را ترک گفته و تاهل اختیار نمود.
عرض تبریک صمیمانه و گرم دوستان و همکاران کاملا نشان می داد که همه از اینکه محال بود او بعدها هم با همین دل و دماغ( و به عبارت بهتر سر سختی و خشونت!) به انجام وظیفه مشغول باشد کمال رضایت را دارند.
در حالی که تمامی زیردستان و بالادستی ها و همکاران به عرض تبریک صرف اکتفا کرده بودند، یکی از زیردستان ترجیح داد که حرف دل همه را بر زبان آورد:" خیلی تبریک عرض می کنم. درست است که یک نفر را بدبخت کردی، اما جماعتی از شرت آسوده خواهند شد!"
آنچه در شوخی های مردانه حاثر اهمیت است این است که بیشتر افرادی که پای این شوخی ها را جدی جدی پیش می کشند " کسی که رابطه جنسی ندارد، مرد نیست" را در کنار " خانم ها رابطه جنسی را بیشتر هم دوست دارند" قرار داده و کنار هم قرار نگرفتن پنبه و آتش را جز نتیجه بی عرضگی تمام عیار یک مرد قلابی به حساب نمی آورند.
این روزها رفتار آقایان با دختر خانمی که پوشش کمی متفاوت تر از دیگران دارد فضای مجازی را، به اصطلاح، حسابی ترکانده است.
شوخی ها و الفاظ و کلمات رکیک و متلک های مردانه با بن مایه "حتما دلش می خواهد" را باید کاملا نشان دهنده این واقعیت دانست که جمع کثیری از آقایان، با تصور همه مثل من هستند!، وجود هر زن و مردی را تنها در یک چیز خلاصه کرده و دیگر اعضا و جوارح بدن آدمی را جز وصل شده به یکی از این دو چیز محسوب نمی کنند!
نمی دانم داستان روز جهانی لبخند را شنیده اید؟ داستان از این قرار بوده که کسی که قصد خودکشی داشته از منزل خارج شده و یادداشتی با مضمون "حتی اگر در مسیر یک نفر لبخند به من بزند خودم را نخواهم کشت" بر جای می گذارد.
متاسفانه، مرد در مسیر، حتی یک لبخند هم دشت نکرده و دلیلی بر اینکه خود را راهی دیار باقی نسازد، پیدا نمی کند.
پس از مرگ این مرد، افرادی که با دریافت پیام وی به ارزش و اهمیت یک لبخند ساده پی میبرند روزی را تحت نام روز جهانی لبخند نامگذاری می نمایند.
با کمال شوربختی باید پذیرفت که از آنجا که خیلی از چیزهای ما به دیگران نمی ماند، زیاد اتفاق می افتد که یک لبخند ساده را هم در عوض اینکه زندگی بخش جان های دیگران محسوب کنیم، کشنده وجود مبارک خویشتن به حساب می آوریم! لذا، اصلا بد نمی بینیم سزای صاحب لبخند قاتل را با توهین های جنسیتی، که در برابر قتل چیز مهمی به حساب نمی آیند، کف دست او بگذاریم؛ توهین هایی که یاد و خاطره "بامداد خمار" را در بسیاری از اذهان واقع بین زنده می گرداند:
"از مردیش گله داری!؟"
"از مردونگیش گله دارم!"
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.