گفته شده که کار درست از تجربه نشات می گیرد و تجربه در نتیجه کار غلط به دست می آید.

بنا بر توصیف بالا آدم هایی که از تجربه به دست آورده درس می گیرند، می توانند کارشان را خوب انجام دهند.

بر خلاف دروس دانشگاهی، درس های زندگی براحتی آموخته نمی شوند. در این باره چنین آورده اند: "روزگار معلم سختگیری است، چون اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد!"

بنابر آنچه گفته شد می توانیم متوجه شویم که چرا در بسیاری از کشورهای پیشرفته و توسعه یافته، سمت ها و پست های کلیدی را ارزانی آن هایی که با تجربه بوده و موهای خود را در آسیاب سپید نکرده اند می نمایند.

علیرغم این مسائل، یک توصیه مشفقانه باعث شده که تجربه ما ایرانی ها، به اصطلاح، در جایش ننشیند:

مرد خردمند خردپیشه را

عمر دو بایست در این روزگار

تا به یکی تجربه اندوختن

وان دگری تجربه بستن به کار

اخوی به شعر بالا نقد جدی داشت و می گفت که آدم های معمولی هستند که باید دو بار زندگی کرده و از تجربه حاصل از حیات نخستین برای ساختن زندگی دوم بهره ببرند.

او در ادامه توضیح می داد که مرد خردمند خردپیشه می تواند برای خوب زندگی کردن از تجارب دیگران استفاده کرده و برای اینکه کارهای خود را راه افتاده ببیند چرخ را دوباره اختراع نکند.

موضوع یاد شده، مطلب مهمی است؛ زیرا متاسفانه بسیاری از ما ایرانی ها عادت داریم از تجربه دیگران استفاده نکرده و تا بلایی که سر دیگران آمده است را بر خویشتن نازل ننماییم، دلی آرام پیدا نکنیم.

روی این حساب، شماری از ما بیراهه ها و کج راهه های پیموده شده توسط دیگران را، با علم و آگاهی اینکه به ترکستان ختم شده اند، مسیری که ما را به سرمنزل مقصود می رساند در نظر گرفته و " من را با دیگران یکی می گیری!" را پاسخ قانع کننده ای که منتقدان را کاملا خاموش می نماید، محسوب می کنیم.

جالب این است که بسیاری از افراد، از تجارب حاصله نه در جهت "تغییر" که در راستای "تکرار" استفاده می کنند!

به عنوان مثال، شمار قابل توجهی از اشخاص، هنگامی که سر از کاری که در آن سر رشته ای ندارند در می آورند ترجیح می دهند مشت بسته خود را نگشوده و بی کمک گیری از دیگران، کار ارباب رجوع را راه بیندازند.

وقتی کار اشتباه آن ها بازخورد منفی پیدا نمی کند( و یا حتی پیدا می کند!)، "درستش هم همین است" در مخلیه ایشان شکل گرفته و سی سال تمام فعالیتی را کاملا غلط صورت می دهند( در بسیاری از ادارات و سازمان ها و نهادها و دیگر محل کارهای دولتی یا خصولتی که "مشتری مداری" حرف آخر را می زند، این امر زیاد اتفاق می افتد!)

اگر در چنین شرایطی انجام دهنده کار پس از سی سال خدمت صادقانه و شرافتمندانه! به ارباب رجوعی که شیوه درست انجام کار را می داند برخورد نموده و مورد اعتراض او واقع گردد، قطعا، " سی سال است اینکاره ام و تو یک الف بچه داری کار یادم می دهی!" گفته و با اختلاط سوابق کاری مضر و مفید بخوبی از خجالت آنی که کارش گیر کرده است در می آید.

یک نکته جالب توجه دیگر در اخلاق و رفتار ما ایرانی ها این است که نه تنها خودمان را یک سر و گردن بالاتر از دیگران محسوب کرده و اتفاقات روی داده برای آن ها را رویدادی که عمرا برای ما روی نخواهد داد می گیریم، بلکه خود امروزی را نیز همان خود دیروزی نپنداشته و با "این بار فرق می کند"، کلیدی که دیروز قفل خانه مان را باز نکرده بود را بار دیگر در سوراخ همان قفل می چرخانیم؛ باشد تا به میمنت افزایش قدرت ما یا سایش دندانه های کلید با دیگر کلیدها معجزه ای رخ داده و نسخه افاقه نکرده در روز ماضی این بار حال همان مریض قبلی را خوب نماید!:

دکتر از بیمار " تا به حال پنی سیلین زده ای؟" را پرسید و جواب مثبت گرفت.

وقتی در هنگام تست، حال بیمار به شدت بد شد، دکتر و دیگر اعضای کادر درمان مجبور شدند که با زحمات فراوان و انجام عملیات احیا رو به موت را به زندگی دوباره بر گردانند.

وقتی با بهبودی نسبی حال مریض، "مگر نگفتی که قبلا پنی سیلین زده ای؟" را از او پرسیدند، بیمار به سادگی جواب "آن بار هم همینطور شدم!" را داد!

همه ما به این لطیفه خندیده ایم، اما واقعا چند درصد از ما می توانیم ادعا کنیم که از یک سوراخ بیش از یک بار گزیده نشده ایم!!!؟