ماجرای "چرا می خند!؟" را حتما به خاطر دارید: یکی از طرفداران پرشور باشگاه تراکتورسازی که از لبخند فردوسی پور خوش خنده بوی تمسخر و استهزا استشمام کرده بود به شدت نسبت به عملکرد مجری برنامه 90 ایراد وارد کرده و "چرا آقای فردوسی پور می خند؟" را بر زبان می آورد.

چند روز پیش، خانم بهاره رهنما، در برنامه شام ایرانی، خنده فلور نظری را نابجا تشخیص داده و تا زمانی که اشک ایشان را سرازیر نمی کند، ول کن ماجرا نمی گردد.

جالب است که ما ایرانی هایی که در حرف "خنده بر هر درد بی درمان دواست" و "هر چهره ای با لبخند زیباتر است" می گوییم، در عمل خندیدن را رویکردی که در اغلب قریب به اتفاق فضاها نباید روی دهد در نظر می گیریم.

به عنوان مثال، اداره کنندگان و گردانندگان فضاهای آموزشی، از مدرسه و دبیرستان گرفته تا دانشکده و دانشگاه، خیلی از داشتن دانش آموزان و دانشجویان با روحیه و شاد و خندان خوششان نمی آید و برای همین، بیشتر بچه مدرسه ای ها و فیض برندگان از محضر اساتید، همیشه، نگران هستند که یک خنده نابجا کار دستشان داده و آن ها را بطور موقت از حضور در جمع همکلاسی ها محروم نماید.

در این رابطه، خوب به خاطر دارم که در سال پایانی دبیرستان و در درس ریاضی، بغل دستیم آه بلندی از ته دل کشیده و نگارنده را مجاب کرد که "جوانی کجایی که یادت به خیر!" را بر زبان آورد.

با بیان این جمله، همکلاسی نتوانست خودداری کند و شلیک خنده اش تمام فضای کلاس را پر کرد.

خوشبختانه، معلم ریاضی ما از آن هایی که با دیگر آموزگاران تومنی صنار فرق دارند بود و به همین دلیل ما در عوض دریافت حکم خروج از کلاس شنونده کلام دلنشین زیر گشتیم:

" بخند عزیزم! بخند! انشاالله در تمام مراحل زندگی همینگونه شاد و خندان باشی!"

متاسفانه، نگارنده و بغل دستی هایش همیشه همینقدر خوش اقبال نبوده اند و به همین دلیل وقتی در یکی از کلاس های دانشکده، به همراه بغل دستی،( بغل دستی های همکلاسی ها همیشه حکم زغال خوب را داشته اند!) نتوانستیم خنده خود را کنترل نماییم، با قطع تدریس استاد و نگاه غضب آلود دو چشم، که انگار صاحب آن ها با ما پدر کشتگی دیرینه داشت، مواجه شدیم.

نگاه، چند باری سر تا پای من و بغل دستی را بر انداز کرد و از آنجا که اصلا رسم نبود دو نفر دارای جرم مشترک با هم از کلاس اخراج شوند، بغل دستی بد اقبال من بود که "شما بیرون!" را دشت نمود.

سفره و میز از دیگر جاهایی که دارای احترام ویژه بوده و خندیدن در کنارشان اشکال دارد، محسوب می شوند.

علیرغم این موضوع، بعضی ها با خندیدن های واقع در کنار یا داخل این فضاها یک جوری کنار می آیند و ماجرا اصلا به خندیدن در مجالس ختم و ترحیم و یادبود نمی ماند!

در چنین مجالس و محافلی، اگر صاحبان عزا، خدای ناکرده، متوجه فردی که با یادآوری خاطره یا مشاهده اتفاق غافلگیرکننده ای در کنترل خنده خود درمانده است شوند، عمل او را توهین بزرگی به متوفی و نزدیکان درجه اول وی به حساب آورده و آن را ماه ها و بلکه سال ها نقل میهمانی ها و دورهمی های خانوادگی و فامیلی خواهند نمود.

در این باب خوب به خاطر دارم که وقتی در مجلس ختم پدر، چشمان مادر و خاله جان به جوراب پاره یکی از افرادی که از راهی دور یا نزدیک خود را به منزل ما رسانیده بود، تا تسلیت عرض نماید، افتاد، هر دو برای لحظه ای مصیبت وارده را از یاد برده و با مشاهده انگشتی که همانند تربچه از جوراب بیرون زده بود برای لحظاتی به سختی قادر به کنترل خنده خود شدند.

قطعا، چون ماجرا برای اعضای حلقه خودی ها اتفاق افتاده بود مسئله چندان مهمی به حساب نمی آمد و اگر، خدای ناکرده، چنین خنده ریزی توسط یکی از مدعوین، همسایه ها، همشهری ها، فامیل دور، دوستان و آشنایان به وقوع می پیوست نمی توانست خیلی بی ایراد تشخیص داده شود.

حتما شما هم کلیپی که در آن خنده یک آقای جوان به دیگر اعضای حاضر در واگن مترو سرایت کرده و همه را به خنده می اندازد دیده اید.

شاید اگر این خنده در یکی از واگن های مترو داخل تهران روی داده بود، بیشتری ها در دل "طرف بالاخانه را اجاره داده است" می گفتند و کمتری هایی که به نتیجه "بالاخانه طرف کماکان موجود است" می رسیدند مترصد فرصتی می گشتند تا "چرا می خند؟" را حالی کسی که برای دقایقی بی خیال غم و غصه و ناراحتی ها و مشکلات کار و زندگی شده است، نمایند!