... و اما انجام وظیفه!؟
مینی بوس تا خرخره پر می کرد. نظر به کمبود مینی بوس، مسافرین، خواه نشسته و خواه ایستاده، اعتراضی نمی کردند( فرض کن بکنند!)
من معمولا سرپایی سوار می شدم؛هم به خاطر اینکه حوصله ایستادن به مدت طولانی در صف انتظار را نداشتم و هم به این سبب که سوار شدن سرپایی هیجان و کیفی داشت که نشسته ها هرگز تجربه اش نمی کردند.
مینی بوس در بین راه و قبل از رسیدن به محدوده پلیس راه، مسافرین اضافی را تخلیه می کرد تا مشمول جریمه قرار نگیرد.
کار ما، تخلیه شده ها، هم این بود که فاصله محل پیاده شدن تا سوار شدن مجدد، که به فاصله طولانی از محدوده و تیررس پلیس راه قرار داشت، را دویده، حق پیاده روی نداشتیم! مردم کار و زندگی داشتند!، و مجددا سوار مینی بوس شویم.
پلیس راهی ها می دانستند چه خبر است، زیرا محال بود روزی چند دفعه مشاهده کنند که ده بیست نفر جلو چشمانشان از اینطرف به آنطرف بدوند و کنجکاو نشوند که این جماعت بیکار برای چه می دوند!؟( قطعا کسی روزی چند بار و به اندازه ده بیست نفر حلوا خیرات نمی کرد!)
اینکه پلیس راهی ها کاری به کار راننده مینی بوس نداشتند به خاطر این بود که وظیفه آن ها ایجاب می کرد که قبض جریمه را بر مبنای دیده ها، نه دانسته ها، بنویسند.( شاید هم پشت پرده خبرهایی بود که ما از آن ها بی خبر بودیم!)
این، حکایت انجام وظیفه خیلی از ما ایرانی هاست. به عنوان مثال، بسیاری از بازرسین بهداشت که در ساعات اداری بر مغازه داران خرد سخت گرفته و بابت یک سطل زباله بدون درب، آن ها را مورد عتاب و خطاب شدید قرار می دهند، در صورت مواجهه با شیوه نادرست انتقال گوشت و مرغ در ساعات غیر اداری، که می توانند مسبب انتقال بیماری های میکروبی خطرناک شوند، بهتر می بینند صدایش را در نیاورده و شتری که برای ایشان بار حقوقی به همراه ندارد( حقوق را می توانید هر جور خواستید معنا نمایید!) را کلا و کاملا ندید بگیرند!
با این حساب است که اگر روزی، روزگاری تصمیم به جداسازی سره از ناسره گرفته شود، شاید بسیاری از کارکنان و کارمندان صدیق و شریف محل کارهای خصوصی و دولتی که "انجام وظیفه می کنم" از دهانشان نمی افتد را آن هایی که در بیشتر سال های خدمت صادقانه، مشغول "ادای انجام وظیفه را در آوردن" بوده اند، مشاهده نماییم!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.