وقتی اندیشیدن نمی آموزیم!؟

ماجرای خودکشی یک شاگرد ممتاز ریاضی، نگارنده را در بهت و حیرتی عمیق فرو برد.
راستش را بخواهید، اگر ماجرا برای یک شاگرد ممتاز ادبی، هنر یا علوم تجربی اتفاق می افتاد نمی توانست به این اندازه تعجب آور باشد.
همه ما خوب می دانیم که هنری ها و آن ها که ادبیات می خوانند روحیه حساستری نسبت به دیگران داشته و در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی و کاری بیش از دیگران کم می آورند.
در این باب باید گفت که وقتی همینگوی با اسلحه وداع می کند و هدایت و کافکا دست به انتخاب مرگی خودخواسته می زنند، آیا می توان پیروان و عاشقان راستین ایشان را از طی کردن راهی که آن ها در پیش پایشان گذاشته اند باز داشت؟
( خدا کند هیچوقت لیونل مسی و کریستیانو رونالدو دست به خود کشی نزنند، زیرا بیم آن می رود که جمعیت کره زمین به یکباره به تعداد قابل توجهی کاهش یابد)
آن هایی که تجربی می خوانند هم نهایت آمال و آرزوهای خود را در قبولی در رشته پزشکی، یا دست کم دندانپزشکی، می بینند.
متاسفانه، در کنار این عده شمار قابل ملاحظه ای از افراد هم هستند که به تاسی از " پزشکی یا هیچ چیز دیگر" در آزمون ورودی شرکت کرده و در صورت عدم پذیرش در رشته دلبخواه سرنوشت بدی را برای خود رقم می زنند.
اینان، پس از اعلام نتایج تا آخر عمر حسرت به دل شغلی که دوست داشته اند داشته باشند، و ندارند و نخواهند داشت، مانده و یا خیلی زود تصمیم می گیرند که پرواز به سوی ابدیت را تجربه نمایند.
ریاضی ها اصلا اینطور نیستند( یعنی نباید باشند)، زیرا آن ها باید اهل منطق بار آمده و با یک حساب دو دو تا چهار تای ساده به نتیجه " قبول نشدن در رشته خوب کنکور به معنی سر در آوردن از آخر دنیا نیست" برسند.
زمانی که نگارنده در سال های دبیرستان به سر می برد واقعا اینطور بود یعنی در حالی که انصراف قبول شدگان رشته پزشکی از آن ها یک دیوانه به تمام معنا می ساخت، تعداد قابل توجهی از ریاضی ها وجود داشتند که در رشته ها و مقاطع گوناگون تحصیلی، که بعضی هایشان واقعا حسرت بر انگیز بودند، اعلام انصراف نمایند.
به عنوان مثال، دوستی داشتم که در مقطع کارشناسی ارشد عمران انصراف داد و در جواب چرای من، به سادگی " چیزهایی که درس می دادند را در خانه هم می توانستم بخوانم" گفت.
اخوی نگارنده هم در مقطع ارشد انصراف داد و با اعلام "دوستش نداشتم" در برابر زورگویی تمام خانواده و دوستان و آشنایان و فامیل نزدیک و دور، عرض اندام( شاید طول اندام درست تر باشد!) کرد.
( هنوز هم دایی جان با یادآوری آن خاطره، "فرق اتومبیل و اخوی شما این است که اولی پنج دنده دارد، اما دومی یک دنده بیشتر ندارد" را ذکر می کند)
با این حساب، شاید باید جدا نگران این باشیم که در حالی که هنوز هنری ها و ادبی ها نان احساسات خود را می خورند و تجربی ها از شدت کثرت مطالعه و به خاطر سپردن مطالبی که سخت در حافظه می مانند به جایی می رسند، ریاضی ها چندان که باید و شاید اهل اندیشیدن نبوده و از تفکری که راه درست و نادرست را بهشان نشان می دهد، باز بمانند!
منتشر شده در روزنامه اطلاعات
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.