خواستگار، به همراه خانواده محترم، وارد منزل پدری عروس آینده شده و پس از سلام و علیک و تعارفات معمولی سراغ اصل مطلب می رود.

پدر و مادر عروس خانم پس از اطلاع از وضعیت تحصیلی داماد، از اینکه ایشان به چه کاری اشتغال دارند و ماهانه با چه میزان مداخل به خانه مراجعت خواهند کرد پرس و جو می کنند.

پدر و مادر داماد پیشدستی کرده و به اطلاع عروس خانم و بستگان درجه اول می رسانند که داماد بیکار می باشد.

قبل از عصبانی شدن پدر و مادر عروس، والدین داماد توضیح می دهند که چون ماهانه، مبلغی را به عنوان پول توجیبی در اختیار فرزندشان قرار خواهند داد که با آن امورات زندگی را بگذراند، عروس خانم می تواند خاطر خود را جمع اینکه مشکل مالی برایش پیش نخواهد آمد، نماید.

در چنین مواقعی، عموما، بی توجه به میزان پول توجیبی، جواب پدر و مادر عروس منفی است و آن ها، معمولا، خواستگار را با بیان " هر موقع روی پاهای خودت ایستادی سراغی از دختر ما بگیر!" مورد بدرقه شدید اللحن خویشتن قرار می دهند.

در انجام این مهم، معمولا، سن و سال داماد تاثیر چشمگیری دارد، به گونه ای که اگر داماد در سنین پایین بیست باشد، ممکن است برخی والدین دختر، جواب منفی نداده و با فکر کردن به "قطعا کار پیدا می کند" شرایط ازدواج "اتش" و "پنبه" را مهیا سازند.

وقتی سن از سی و چهل رد کرد و البته به پنجاه نرسید، شرایط ازدواج افراد بیکار فوق العاده سخت می گردد، زیرا پدر و مادر عروس با اندیشیدن به " اگر قرار بود کار پیدا کند تا الان پیدا کرده بود" خیال خود را تخت اینکه قرار است عروس و داماد تا آخر عمر روی پاهای پدرشوهر و مادرشوهر بنشینند( یا بایستند) خواهند نمود.

بر خلاف تصور، مدارک و مقاطع تحصیلی بالا هم همیشه کمک حال وقوع یک ازدواج نخواهند بود، زیرا در حالی که در باره یک دیپلمه بیکار، "لیسانس ها و فوق لیسانس هایش بیکارند" گفته می شود، یک دارنده مدرک دکترای بیکار جز کسی که حال یا عرضه کار کردن ندارد محسوب نمی شود.

در زمینه مسائل سیاسی هم، علی القاعده، اوضاع باید همینگونه رقم بخورد، یعنی دولت، خواه خود را خدمتگزار معرفی کند و خواه خود را چیز دیگری بنامد، باید با قرار دادن آدم ها در جاهایی که شایسته اش هستند و اقدام در جهت کسب بیشترین بهره وری شرایط رسیدن تمامی آحاد جامعه به نان و نوای در شان ایرانی جماعت را فراهم سازد.

با کمال تاسف، نه تنها در بدنه دولت فکری اینگونه وجود ندارد، بلکه مجلس و مردم عادی هم تمام تقصیرها را گردن تحریم و اینکه امکان نفت فروشی برای ما وجود ندارد انداخته اند.

سوالی که اینجا پیش می آید این است که اگر قرار بود کار دولت به اینکه یک منبع طبیعی و خدادادی را از دل زمین بیرون بکشد و پول آن را بین آحاد جامعه تقسیم کند، خلاصه شود، آیا بقال سر کوچه نمی توانست به همان خوبی دولت فعلی یا دول پیشین کشور را بگرداند؟

آیا اگر در چهل سال گذشته، ما ژاپن را الگوی خود قرار داده و با سرمایه گذاری روی نیروی انسانی، مواد طبیعی ورودی به کشور را دارای ارزش افزوده می کردیم، نمی توانستیم روی صادرات غیر نفتی هم حسابی ویژه باز کرده و به مخالفان و دشمنان خود بفهمانیم که در صورت تحریم ما تنها خود را به خاک سیاه خواهند نشانید!؟