چقدر بی اعتمادی لازم است!؟
دلخور این بود که موبایل و تبلتش را بلافاصله تحویل نگرفته و اجازه داده بودم شب تا صبح نزد فروشنده بمانند.
در توضیح دلخوری هم گفت که نگران این است که تصاویر و شماره تماس های خصوصی اعضای فامیل در اختیار فروشنده قرار گرفته و برای آن ها ایجاد مزاحمت نماید.
بعد هم گفت که صلاح نیست غریبه ها از موجودی حساب آدم سر در آورده و از میزان واریز وجوه یا برداشت پول از حساب مطلع شوند.
هر قدر خواستم آرامش کرده و موجبات نگرانیش را برطرف کنم، میسر نشد. هر قدر گفتم که این روزها که شماره تماس گیرنده روی دستگاه دریافت کننده تماس ثبت و ضبط می شود، تعداد مزاحمین تلفنی "تقریبا هیچ" شده است، افاقه نکرد. هر قدر توضیح دادم که پولی که برای او "قابل ملاحظه" می نماید، پول خرد آدم های این دوره و زمانه هم به حساب نمی آید، فایده ای حاصل نشد.
عاقبت و وقتی ادامه مکالمه را بی حاصل یافتم، به خود آمده و نزد خود "شاید حق با او باشد" را بر دل آوردم.
کسی چه می داند! شاید واقعا هم نباید اجازه دهیم تبلت و موبایل یک شب تا صبح نزد فروشنده موبایل بمانند. شاید نباید به تعمیرکار اتومبیل اجازه دهیم که خودرو نیازمند تعمیر را یک شب تا صبح در تعمیرگاه بخواباند. شاید نباید به اولیای امور هیچ بیمارستانی اجازه دهیم که بیمار ما را برای یکشب( بلکه هم بیشتر) در بیمارستان بستری نمایند. شاید پدر و مادرها نباید به بچه های قبول شده در کنکور اجازه دهند که جهت ادامه تحصیل سر از خوابگاه در بیاورند. شاید بچه هایی که پدر و مادرهای کهنسال خود را دارای انواع و اقسام بیماری های روحی و جسمی می بینند، نباید به خود اجازه دهند که آن ها را جهت نگهداری و سرپرستی به خانه سالمندان بسپارند. شاید....
گیریم که از پس انجام همه این ها بر آمدیم. از کجا معلوم است که مرغ یا گوشت خریداری شده از مرغ فروشی یا قصابی با سم سیانور مسموم نشده و شاگرد مغازه با تعقیب ما سر از اینکه کدام منزل بزودی بی صاحب و مهیای سرقت خواهد شد، نمی گردد!؟
قطعا، اگر ما به همه آدم ها، در همه زمان ها و در همه مکان ها اعتماد کامل داشته باشیم، ممکن است روزی، خدای ناکرده، جان یا مال خود را از دست رفته ببینیم.
با این وجود، آن هایی که قادر نیستند به هیچ کس، در هیچ جا و در هیچ زمانی اعتماد کنند، متاسفانه، روزی هزاران بار مرگ را جلو چشمان خود خواهند دید.
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.