به یکباره از خواب بیدار شدم! سرم به شدت درد می کرد! با این وجود، تمامی صحنه های خواب شب قبل جلو چشمانم آمد:

وارد شرکت که شدم متوجه گشتم که میزم به اشغال یکی از همکاران در آمده است. یک نفر از همکاران توضیح داد که اشغال میز کمترین تغییر صورت گرفته در شرکت است و از آنجا که مدیر عامل عوض شده است، بهتر است هر چه سریعتر جهت ادای پاره ای توضیحات به حضور او شرفیاب شوم.

کمی دیر رسیده و متوجه شدم که همکاران، فضای جلسه را گوش تا گوش پر کرده اند. مدیر عامل که در حال سخنرانی بود، با مشاهده من توضیحات خود را نیمه تمام گذارد.

مرد بغل دستی مدیر عامل از من خواست که خودم را معرفی کنم. از جا بلند شدم، اما ترس مانع از این شد که کلمه ای حرف از دهانم خارج شود.

چند دقیقه ای به سکوت محض گذشت.

بغل دستی مدیر عامل گفت که از کسانی که حرف نمی زنند و وقت جلسه را می گیرند خوشش نمی آید.

مدیر عامل جدید، ضمن تایید فرمایشات گهر بار بغل دستی، توضیح داد که من حتی شان جلسه را مراعات نکرده و با پولیور قرمز در میان جمع حاضر شده ام.

"کاملا درست می فرمایید" گفته و در حضور حاضرین شروع به درآوردن پولیور قرمز کردم.

بعد صحنه کاملا تغییر کرد! در یک جزیره بودم و تنها توسط یک کشتی غول پیکر می توانستم از جزیره خارج شوم. به کشتی هم دیر رسیدم و او را در حال حرکت مشاهده کردم. بعد از آن متوجه شدم که خیلی ها مانند من دیر به کشتی رسیده اند و مجبورند تا بازگشت کشتی در جزیره ماندگار گردند.

با بیدار شدن از خواب، حس نفرت پیدا کردم. خود را جلو مدیر عامل دیده و به او توضیح دادم که چون پولیور قرمز مانع از این نمی شود که من کارم را به خوبی باید و شاید انجام دهم، پوشیدن آن را کاملا بی ایراد می دانم.

بعد از آن یاد خوابی که دایی جان تعریف کرده بود افتادم. دایی جان یک بار گفته بود که در خواب دیده که در بدو ورود به یک کشور خارجی مانع از ورودش شده اند. او در جواب این ممانعت گفته بود که چون در بیداری وی را به جایی راه نمی دهند بهتر است دست کم دربان عالم خواب از خر شیطان پیاده شده و شرایط ورود او را جفت و جور نماید.

در میان خشم خنده ام گرفت. در عالم خواب هم همانند بیداری باید بیش از هر چیز نگران اینکه چه پوشیده ایم یا به کشور دیگر راهمان می دهند ، باشیم!