به عنوان راننده لودر در جایی استخدام شده اید. ماموریت می یابید که سراغ میلیون ها جوجه یکروزه رفته و خاک بر سرشان نمایید.

در جواب این دستور چه می کنید؟

اگر "من اینکار را انجام نمی دهم" بگویید، احتمال دارد که عذر شما را خواسته و کسی که اینکار را می کند استخدام نمایند.

اگر راپورت دستور دهنده را بدهید، همان آش و کاسه بالا نصیبتان می شود، زیرا مافوق شما "من چنین دستوری نداده ام" گفته و خیال شما و خود را تخت اینکه "جرم صورت نگرفته مجازات ندارد" می کند.

از سوی دیگر، چون هیچ شرکت، سازمان، نهاد و محل کاری پرسنل خود را برای اینکه جاسوسیش را بکنند استخدام نمی کند، شما بزودی در شمار خیل جویایان کار در خواهید آمد.

تنها گزینه باقی مانده این است که پس از انجام ماموریت، عملیات صورت گرفته را لو داده و خود را به عنوان شریک جرم به دردسر بیندازید!

قطعا مشکل جوجه های یکروزه، یک مشکل موردی نیست و مشابه این قضیه بارها و بارها اتفاق افتاده و بارها و بارها روی خواهد داد.

متاسفانه، مشکل بالا به آموزش و پرورشی مربوط می شود که فیزیک و شیمی و ریاضی و زیست و، به تازگی، ورزش بچه ها را مهمتر از اخلاق و رفتار آن ها، که قدیم ها به مجموع آن ها انضباط می گفتند، گرفته و می گیرد.

مشکل بالا به کنکور سراسری بر می گردد که دانشجویان آتی را بر مبنای اطلاعات علمی گزینش می کند و کار چندانی به میزان علاقه داوطلبین به مردم معمولی، که قرار است برایشان کاری بکنند، ندارد.

مشکل بالا به بازار کاری بر می گردد که انجام کارها را بیش از آنکه بر پایه "نیم کردار" جلو ببرد، بر اساس "دو صد گفته" استوار می سازد.

مشکل بالا به مدیران و مسئولینی بر می گردد که خوب می دانند می توانند دستورات و فرامین خود را حضوری و تلفنی ارائه کرده و بدون بر جای گذاشتن "ثبت" و "سند"، در مواقع ضروری، دیوار حاشا را تا ثریا بالا ببرند!

مشکل ما پدر و مادرهایی هستند که وقتی مطلع می گردند که فرزندانشان به خاطر تن ندادن به خلاف تعدیل شده اند( واقعا که چه اسم با مسمایی!!!؟)، در عوض اینکه دست پروده خود!؟ را مایه افتخار بدانند، با سوالاتی همانند " تو با این خریت به که رفته ای!؟" و " حالا تو یکی پیغمبر خدا نباشی نمی شود؟" از "کسی که مثل هیچکس نیست" استقبال می نمایند.

شوربختانه باید پذیرفت که در ماجرای جوجه ها، بیشتر افراد ناراحت را کسانی که بزرگ و خوردنی شدن جوجه ها را در خاطرمجسم ساخته و به نتیجه " کمی صبر می کردند می توانستند در عوض حیف کردن، میلشان نمایند" رسیده اند، تشکیل می دهند.

می گویند در روم باستان، پدر و مادری بچه خود را به تماشای خورده شدن برده ها توسط شیرها برده بودند. وقتی بچه شروع به گریه و زاری می کند، پدر و مادر خوشحال وجود احساسات لطیف در او شده و سعی می کنند به بر زبان اورده شدن این عواطف بیدار شده کمک نمایند. با این حال، بچه در جواب "چرا گریه می کنی؟" جواب " یک شیر بیچاره در گوشه ای گیر کرده و غذایی برای خوردن گیرش نیامده است" را می دهد!

این، حال و روز امروزه بسیاری از بچه ها و بزرگترهای ایرانی است. دوستی می گفت که آنقدر آمپول بی حسی به ما تزریق شده که برای دردناکترین و تالم برانگیز ترین اتفاقات عالم هم ککمان نمی گزد.

شاید این دوست درست بگوید و ما به علت مواجهه های افراطی با مقوله هایی همانند "منطق" و "ریال"، از لحاظ احساسات و عواطف به شدت دچار کم و کسر شده باشیم.

شاید امروزه، بیشتر آدم های جامعه ما را افرادی تشکیل دهند که فقط جهت همرنگی با جماعت، دلسوز جوجه های یکروزه شده و بیش از هر چیز طرف حساب "شعر" زیر باشند:

حدیث درد گفتیم و شنیدند

شنیدند و دریغایی نگفتند

مگر افسانه جن و پری بود

که بشنیدند و کودک وار خفتند