چرا مردم معمولی جریمه نمی شوند!؟
خانم مسافر تاکسی حجاب از سر بر می دارد. بعد از مدتی برای راننده تاکسی پیامک آمده و وی را جهت پاره ای توضیحات به حضور می طلبند!
جوانک نشسته در رستوران اقدام به شنیدن موسیقی غیر مجاز با صدای بلند کرده است. به فوریت هر چه تمامتر به متصدی یا مدیر رستوران اطلاع " اگر ادامه یابد باید بساطت را جمع کنی" داده می شود.
عابر پیاده به سرعت جلو اتومبیل عبوری سبز شده و او را وادار به ترمز شدید و ناگهانی می کند. اتومبیل پشت سری به ماشین جلویی برخورد نموده و خسارتی قابل ملاحظه را نصیب هر دو می نماید.
اگر انصاف داشته باشیم باید بپذیریم که در تمامی موارد پیشگفته، عاملان جرم، خطا یا اشتباه صورت گرفته به درستی تعیین نشده و به اندازه، مجازات نمی شوند.
قطعا، از یک راننده تاکسی نمی توان انتظار داشت که مدام آینه جلو خود را رصد کرده و از میزان پوشش مسافرین خانم خود سر در بیاورد.
این امر نه تنها موجب می شود که حواس راننده بیش از جلو، معطوف پشت سر گردد بلکه می تواند سوء تفاهم هایی را ایجاد کرده و دو طرف ماجرا را به مشاجره هایی همچون "آدم ندیدی!؟"، " دیدم! اما مجبورم حجابتان را کنترل کنم!" بکشاند.
از سوی دیگر، رستورانداری که یک عمر نان رضایت مشتری را خورده و خوب می داند که در نبود و کمبود مشتری هم باید بساط خود را جمع شده ببیند، همیشه در هراس این است که وقتی به یک مشتری "لطفا موسیقی را کم کن!" یا "یک موسیقی دیگر گوش بده" بگوید، با عطاب و خطاب دیگر مشتری ها روبرو شده و عباراتی در مایه های "یک نفر اهل حال هم که پیدا می شود، خرمگس معرکه نمی گذارد!" دشت نماید.
از آنطرف، وقتی پلیس راهنمایی رانندگی با یک صحنه تصادف روبرو شده و از خسارت دیده، "مقصر اصلی عابر پیاده ای که فرار کرد بود" را می شنوند، پوزخندی زده و حرف ناگفته "تو که راست می گی" را بر زبان دل می نشاند!
سوالی که در اینجا پیش می آید این است که آیا آن ها که جریمه نمی شوند، سر سوزن تقصیری ندارند!؟ اگر دارند، چرا مجازات نشده و دیگران، که گاه واقعا مقصر نیستند، تاوان اشتباهات، خطاها و گناهان آن ها را پس می دهند؟
متاسفانه، باید پذیرفت که محدودیت های قانونی باعث می شود که برخی از افراد جامعه کمتر از میزان لازم مجازات شده و در عوض، شماری از افراد مجازاتی بیش از مقدار مورد نیاز دشت کنند.
تاکسی، رستوران، اتومبیل های تصادف کرده دقیقا به این دلیل مجازات می شوند که خود را در معرض شناسایی افراد دارای حق جریمه قرار داده اند و خانم کم حجاب، جوانک موسیقی گوش کن و عابر فراری دقیقا به این دلیل که قابل شناسایی نیستند، از مجازات و کیفر قسر در می روند.
قطعا چاره کار در این نیست که همه افراد جامعه مجبور باشند، همانند شرکت کنندگان در آزمون سراسری، کارت ملی خود را همواره در سمت چپ سینه نصب نمایند!( شاید هم باشد!)
مشکل یاد شده فقط مربوط به کشور ما نیست و در دیگر سرزمین های جهان هم از اینگونه مشکلات، کم یا زیاد، پیدا می شوند.
راه حلی که مسئولین و دولتمردان دیگر نقاط دنیا به آن دست یافته اند این بوده که به نادرستی " با قانون خوب می توان کلیه افراد جامعه را کنترل کرد" پی برده و سعی و کوشش چشمگیر صورت داده اند تا آموزش و پرورش افراد جامعه به درستی و آنگونه که شایسته است صورت گیرد.
در این نوع آموزش و پرورش، تمام افراد جامعه از کودکی می آموزند که نه تنها پای عمل زشت و خلافی که صورت می دهند بایستند، بلکه در هنگامی که می باید در مواجهه با دوگانه قانون، متخلف یکی را انتخاب کنند، کار را بر مبنای ذهنیت "چهار روز دیگر که خودم خلاف کردم!" پیش نبرند.
با این حساب است که در مدارس غربی معلم سر جلسه امتحان خارج شده و بچه ها را به حال خود وامی گذارد تا هم تقلب نکنند و ندهند و هم تقلب های دیگران را لو بدهند.
ناگفته پیداست که اگر در یک مدرسه ایرانی از اینجور اتفاق ها بیفتد، جواب تمامی بچه های کلاس مو نزده و نمرات آن ها حتی به اندازه نیم نمره متفاوت از هم نخواهد بود.( با حضور معلم و ممتحن هم دانش آموزان ایرانی راههای بدیع و محیرالعقول برای تقلب دارند که شایسته است ثبت جهانی شود!)
در کشور کانادا، مردمی که زباله ها را در جای درست نمی گذارند، از همسایه ها بیش از قانون می ترسند، زیرا خوب می دانند که همسایگان یار و یاور پلیس بوده و باعث و بانی اینکه آن ها جریمه درست و حسابی دشت کنند می گردند.
متاسفانه، در کشور ما هنوز تعلیم و تربیت بر پایه "زیر آب زنی از بدترین کارهای دنیاست" می چرخد و برای همین، رانندگانی که در جاده ها به اتومبیل های روبرویی راپورت حضور پلیس در سر پیچ بعدی را می دهند، از بهترین رانندگان جاده ها به حساب می آیند.
می گویند هرگز به جایی که زمین خورده ای نگاه نکن، بلکه محل سر خوردنت را بنگر!
متاسفانه، مایی که مدام محل کارها و دانشکده ها را باعث و بانی بد بار آوردن بچه های مردم می بینیم، پاک، خانواده ها، مهد کودک ها، دبستان ها و دبیرستان هایی که با شدت و حدت هر چه تمامتر بساط سر خوردنمان را فراهم ساخته اند، از یاد برده ایم!
شاید اگر دسترسیم به بلاگدون قطع نمی شد یا مطالب منتشر شده در آفتاب یزد را نگهداری می کردم سر از بلاگفا در نمی آوردم.