تعداد بی شمار طرفداران "تتلو" نگاه بسیاری از جامعه شناسان را خیره ساخته و شمار قابل توجهی از ایشان را به بیان "مگر می شود؟" و "مگر داریم؟" کشانیده است.

نگارنده جامعه شناس نیست و قطعا توانایی اینکه پاسخ سوال مشکل "چطور اینطور شده است؟" را بدهد، ندارد. با این حال تجربیات وی و موهایی که در آسیاب سپید نساخته است، او را قادر می سازد که با افزودن چاشنی "مطالعات"، خمیر مایه روشن سازی موضوع از زاویه ای پنهان را کاملا جفت و جور نماید.

خانواده های ایرانی معمولا به دو دسته "پدر سالار" و "فرزند سالار" تقسیم می شوند(خانواده های "مادر سالار" و "پسر سالار" یک جورهایی مشابه "پدر سالار" و "فرزند سالار" به حساب می آیند)

خانواده های "پدر سالار" اصولا بر پایه عقل و منطق کار خود را پیش برده و " پدر و مادر خیر و صلاح بچه شان را می خواهند" و "آنچه جوان در آیینه می بیند پیر در خشت خام ملاحظه می فرماید" را دلایلی مکفی بر لزوم حرف شنوی صرف بچه ها به حساب می آورند.

اگر بخواهیم انصاف دهیم باید پذیرای این نکته باشیم که خانواده های "پدر سالار" معمولا آخر عاقبت خوشی را برای فرزندان رقم می زنند.

علیرغم این موضوع، بچه هایی که در خانواده های "پدر سالار" رشد کرده و بزرگ می شوند، عموما گمشده ای در سینه دارند که خارجی ها آن را "احساس" می نامند.

اینکه یک پزشک عالیقدر و مجرب و کاربلد، علیرغم دانستن مفید و مورد علاقه بیماران بودن به احساس خوبی دست پیدا نکرده و در نهایت به نتیجه "پول خوشبختی نمی آورد" می رسد، بیش از هر چیز از این موضوع که در خانواده ای که "علاقه بچه ها چیز مهمی به حساب نمی آمده" رشد نموده است، نشات می گیرد.

در این باب، حرف های بسیاری زده شده که باید برایشان تره حسابی خرد نمود.

بزرگی گفته است که اگر نژاد بشر می خواست تمام مسایل و مشکلات خود را تنها با بهره گیری از عقل و منطق حل و فصل نماید یقین بدانید که نسل او مدت ها پیش منقرض شده و از بین رفته بود.

مدیر عامل شرکت معتبر زیراکس، زمانی حرف حساب زیر را روانه قلوب و افکار مدیران نموده بود:" هر گاه با یک بله قربان گو روبرو هستید، یقین داشته باشید که یکی از شما دو نفر زیادی است"

با این حساب، یکی از مشکلات خانواده های "پدر سالار" در این خلاصه می شود که پسرها و دخترها همیشه نفر دوم شناخته شده و "شاگردی که برای همیشه شاگرد بماند قدر زحمات معلم را ندانسته است" را بخوبی هر چه تمامتر معنا می نمایند.

در چنین خانواده هایی هر حسن فرزند از محاسن پدر و مادر محسوب شده(مادر را تنها جهت تعارف آورده ایم!) و هر بچه ای بیشتر بصورت "فرزند جناب آقای فلانی است" یا "پسر مرحوم بهمانی است" معرفی می گردد.

در خانواده های "پدر سالار" بچه ها همیشه زیر سایه پدرانشان باقی مانده و پوست آفتاب مهتاب ندیده آن ها قادر نیست در برابر آفتاب و باد و باران واکنش خوبی از خود نشان دهد.

در خانواده های "پدر سالار" بچه ها یاد می گیرند کلا بی خیال قلب و دل و احساسات شده و با مغز پدر و مادر تصمیم اینکه چه باید بکنند را بگیرند.

عدم وجود "وجود مستقل" چیزی است که اعضای یک خانواده "پدر سالار" را آزار داده و آن ها را با فکر کردن دایم به روح دیگری که در کالبدشان دمیده شده است، به نتیجه کاش پدر و مادرها تولید مثل نمی کردند می کشاند.

از سوی دیگر، در خانواده های "فرزند سالار" تفکر "در این دو روزه عمر بگذاریم هر کاری خواستند بکنند" وجود دارد.

نکته جالب موجود در این خانواده ها این است که رهایی و آزادی مورد علاقه فرزندان برای آن ها گران تمام شده و در نهایت ایشان را به شنیدن حرف حساب "عقل من نمی رسید، اما تو که چهار تا پیراهن بیشتر از من پاره کرده بودی چرا چیزی نگفتی" می کشاند.

در کنار دو گروه خانواده مورد اشاره شق سوم خانواده ها هم وجود خارجی دارند که در سرزمین ما کمتر یافت می شوند. در خانواده های اینچنینی عقل و منطق در کنار احساسات مورد ارزشگذاری واقع شده و سعی می شود بین علاقمندی های بچه ها و آنچه پدر و مادرانشان برای آن ها می پسندند رابطه ای معقول و منطقی برقرار گردد( ایجاد رابطه معقول بین عقل و احساس خواه ناخواه کفه ترازو را به سوی عقل سنگین خواهد نمود!)

برای درک رفتار درست خانواده های اینچنینی می توان به این نکته اشاره کرد که خانواده هایی که کارشان را بلدند برای درس و مشق بچه ها ارزش کافی(نه بینهایت) قایل شده، اما فرزندان را مجاز می شمارند که انتخاب رشته را وفق علایق و خواسته های خود، نه پدر و مادر و دوست و آشنا و فامیل نزدیک و دور، صورت دهند( در این خانواده ها داشتن تحصیلات عالیه در زمره شئونات خانوادگی و فامیلی به حساب نیامده و بچه ای که می خواهد در عوض دانشگاه رفتن، کار کند در حکم تفی بر صورت تازه تراشیده محسوب نخواهد شد!)

شاید گفته شود که مسایل بالا هیچ ربطی به تتلو و دار و دسته اش ندارد. اگر واقعا چنین باشد باید گفت که کسی که "مردم بیش از آنچه از پدرانشان بیاموزند از دولتمردانشان می آموزند" را بیان کرده، حرف درستی بر زبان نرانده است.

همه ما خوب می دانیم که جامعه ما جامعه "پدر سالار" است و لذا امکان پرسشگری برای دانش آموز، دانشجو و مردم عادی فراهم نیست.

همه ما آگاهیم که وقتی دلیل وجودی یک قانون را مورد پرس و جو قرار می دهیم به درب بسته خورده و جواب هایی در مایه های "همینی که هست" و " نمی خواهی جای دیگر زندگی کن" دشت می کنیم.

در اوضاع و احوال اینچنینی و وقتی دایره جرم انگاری آنقدر گسترده می شود که تنها افراد بسیار کمی بیرون این دایره جا خوش می کنند، کمترین افراد "خودی" محسوب شده و بیشترین اشخاص "غیر خودی"، "نخودی"  و "بیخودی" به حساب می آیند.

با این حساب است که "نخودی"ها،"غیر خودی ها" و "بیخودی هایی" که کاملا بیگانه محسوب می شوند تنها دنبال کسی که آن ها را در عوض "بیگانه"، "خودی" به حساب آورد گشته و به هر آغوش بازی، حتی اگر آن آغوش باز مال تتلوباشد، پناه می برند.

به عبارت ساده و خودمانی زمانی که نغمه "آن کس که با ما نیست بر علیه ماست" سر داده و متوجه اینکه "ممکن است راه سومی هم باشد" نشدیم، تتلو پروری کرده و غم "اگر روزی تعدادشان از تعداد ما بیشتر شود چه؟!" را به دلمان راه دادیم!